اعتراف کنم

اعتراف کنم؟
حالم خوش نیست
باید تمام کتاب هایی که شاد زیستن را یادم داده بودند،
بسوزانم.
تمام درهای منتهی به قلبم را ببندم
و بر سر در این خانه بنویسم:
"تا اصلاع ثانوی خسته ام.
جای دیگری نقش بازی کنید..." .
دیدگاه ها (۵)

دوستی می گفت:ما یک گاری چی در محلمان بود، که نفت می برد و به...

گفت:از مادر بخوان گفتم:که مادر مهربانگفت:یک چیز دگر گو گفتمش...

بچه که هستیماز شب میترسیم به خاطر تاریکی، به خاطر تنهایی… بز...

گاهی دلت نه عشق می خواهد، نه عاشقانه گاهی دلت فقط یک رفیق شش...

حالا که این کلمات را میخوانی، این را هم بدانی بد نیست عزیزمک...

سعی کردم مغز خودم رو درگیر سوالی که روی مغزم حک شده دور باشم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط