part

part¹³
_اما حواست رو جمع کن عزیزم ....اگه نمیخوای عکسای ب‌رهنه و فیلم ل‌خت شدنت همه جا پخش شه سریعتر دست بجنبون
⁸ years later
+دیدمش...بعد از ⁵سال، بعد از تمام اون اتفاقات، بالغ تر پخته تر شده
دایان:چی؟کجا دیدیش؟
+امروز دادگاه داشتم،به عنوان قاضی پرونده ی شکایتی بودم، شاکی اون بود. از دولت شکایت کرده بود
دایان: چی؟ کی از زندان آزاد شده؟ اون اصلا تو آمریکا بود کره چیکار میکنه؟
+کارخونه اسلحه سازی داره
با چندین شعبه تو نقاط مختلف جهان و با دولت کره به خاطر تامین نکردن مواد اولیه به مشکل برخورده
دایان: ولی شخص سابقه دار میتونه چنین مشاغلی رو انتخاب کنه؟
+از نظر قانونی نه ولی اون جئون فاکینگ جونگ کوکه!
دایان: ری اکشنتون نسبت بهم چی بود؟ وقتی دیدیش چه حسی داشتی ؟ اون چطور؟* با هیجان و همراه با استری
نگاهی ناباور به دایان انداختم و لب زدم
+آروم تر دختر چرا اینقدر هيجان زده ای؟
دایان: چطور میتونم نباشم؟ وقتی کسی رو دیدی که انداختیش زندان، اونم بدون مرتکب....
+دایان* جدی
دایان سری تکون داد و هیجان از روی صورتش محو شد
دایان: متاسفم زیاده روی کردم!* همراه با لبخند
دایان: تو هم حق داری برات خیلی سخت بوده، خیانت دیدن بد دردیه
از روی مبل بلند شدم و کش قوسی به بدنم دادم و بدون نگاه کردن به دایان حرفش رو تایید کردم
دایان:ولی حقش این نبود!*جدی و کلافه
دوباره همون بحث همیشگی!
+دایان، اون به من خیانت کرد اکی؟ سزاوار چنین مجازاتی بود!* کمی بلند
اتمام ویو امیلیا
دختر کوچک تر متوجه لحن بدش با دایان شد و بعد از گفتن <بعد میبینمت >خونه دایان رو ترک کرد و مجالی به دختر بزرگتر برای بیان نظرش نداد!
¹⁵minutes later
کمی شیشه ماشین رو پایین داد و سپس کام عمیقی از سیگار گرفت،با صدای گرفته رو به راننده اش نجوا زد
+فقط حرکت کن
لحظاتی گذشت و قطرات اشک امیلی گونه اش رو تر کرده بودن، دیدن شخصی که برای چند سال باعث عذاب وجدانش شده بود چیزی نبود که انتظارش رو داشت. کام عمیق تری از سیگار گرفت و با یک بازدم دود ایجاد شده رو در هوا پخش کرد. به سیگار نگاه انداخت و برای لحظه ای کوتاه یاد خاطرات شیرینش با اون فرد افتاد. مثله کشیدن سیگار صورتی بعد از...
(فقط‌امتحان‌زیست‌‌مونده‌اونو‌بدم‌و‌خلاص‌و‌به‌زودی‌پارت‌گذاری منظم‌تر‌خواهد‌شد(ها‌ها‌ها))
دیدگاه ها (۱۰)

part¹⁴ویو جئونبعد از پیچیدن حوله به دور کمرم، از اتاق خواب خ...

part¹⁵¹⁵⁰min laterکارآگاه جانگ پرونده رو بست، کش و قوسی به ب...

part¹²همراه با خشمی که آمیخته با شتاب بود، سینی و ظرف روی یک...

part¹¹A day later+من نمیرم تو اون اتاق!* بلندکیم: فکر کردی ا...

part:9پسر هم‌زمان با روشن کردن ماشین پرسید. یوری حتی فکر هم ...

دوست پسر دمدمی مزاج

که دستی روی شونم حس کردم برگشتم _زود باش وسایلت رو جمع کن نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط