قصه ی عشق فراموش ندارد چه کنم

قصه ی عشق فراموش ندارد چه کنم
آتشِ عشق که خاموش ندارد چه کنم

راه کاشانه ی خود کرده فراموش دلم
هر که عاشق بشود هوش ندارد چه کنم

بار ها سرزنشش کرده ام اما دل من
ظاهراً کَر شده و گوش ندارد چه کنم

این زمستان چقدر لرزه به اندامم داد
تن من یار و هم آغوش ندارد چه کنم

من به آغوش تو محتاجم و می دانی تو
تلفن دکمه ی آغوش ندارد چه کنم
سرگشته
#سهراب_عرب_زاده
دیدگاه ها (۱)

سوز سرمایِ هوا و طعم نعنا و دو سیبدرد تنهایی به هر جا آدمی ر...

حال دل اصلا نَخوبهِ غُصه وَش چیر ایکُنهغصه هی مِن سینه یِ مو...

می کُشد سیگار اما دود بهمن بیشترمی کِشد از دود بهمن هر کسی.....

در دشت و دمن دیدم قرص قمرت ای ماهیک شال قشنگی رادیدم به سرت ...

پدر ناتنی من...part:³⁴𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:ولی...حق...من....نمیتونم...حق....

تک پارتی درخواستی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط