دیدگان تو در قاب اندوه


دیدگان تو در قاب اندوه
سرد و خاموش
خفته بودند

زودتر از تو ناگفته‌ها را
با زبان نگه گفته بودند
از من و هرچه در من نهان بود
می‌رمیدی
می‌رهیدی

یادم آمد که روزی در این راه
ناشکیبا مرا در پی خویش
می‌کشیدی
می‌کشیدی

آخرین بار
آخرین بار
آخرین لحظه تلخ دیدار
سر به سر پوچ دیدم جهان را

باد نالید و من گوش کردم
خش خش برگ‌های خزان را
باز خواندی
باز راندی

باز بر تخت عاجم نشاندی
باز در کام موجم کشاندی
گر چه در پرنیان غمی شوم
سال‌ها در دلم زیستی تو
آه هرگز ندانستم از عشق
چیستی تو
کیستی تو
#فروغ_فرخزاد
دیدگاه ها (۴)

‌دوشمـ نخُفت دیده ز غوغاے دل ڪه ڪاشامشب دگر فسانهٔ غمـ مختصر...

‌انگشتت را به من بدهبر پله‌های دفتر من قدم نهمی‌خواهم گل‌های...

‌لا یزال التحدیق فی عینیکیشبه متعة إحصاء النجوم فی لیلة صحرا...

‌بگرفت تو را تاسه و حال تو چنان است... #مولاناے_جانمـوقتی دل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط