بریم برای پارت بعدیییی
بریم برای پارت بعدیییی
_________________________
*مایکی کیه؟*
ا/ت با صدای پشت سرش صاف وایستاد و آروم چرخید سمت صدا
شخصی با موهای کاملا مشکی و چشمایی که به اندازه ی شب تاریک بودن داشت با اخم به ا/ت نگاه میکرد دوباره سوالشو تکرار کردو و پرسید
؟/؟:بنظرت مایکی کیه؟
ا/ت زبونش بند اومده بود اون واقعا کی بود یادش میومد که ران_ریندو_سانزو به مایکی احترام لازم رو میذاشتن با ترس به اون شخص نگاه کرد ولی سعی کرد بروز نده صداشو صاف کرد و گفت
ا/ت:اوم...من نمیدونم...تویی؟
آره اون خوده مایکی بود وقتی ا/ت اینو فهمید که تازه چشمش به تتوی گردن مایکی افتاد تتوی یه دراگن سانزو برای ا/ت گذشته ی تومان رو تعریف کرده بود
ظاهر جدید مایکی از ترکیب تمام اعضای موسس بود.
تتوی روی گردن:کازوتورا
تتوی دراگن:ریگوجی کن
موهای مشکی:باجی
گوشواره:میتسویا
(اِمی؛از پاه نشونه پیدا نکردم)
ا/ت:ما....مایکی_کون؟
مایکی:چیه؟چرا اینجوری آدمو صدا میکنی؟شنیدم پیش ران و ریندو و سانزو زندگی میکنی سختت نیس؟با سه تا سادیسمی سر میکنی اونم شب و روز؟
ا/ت یکم اعصابش خورد شد ولی خودشم نمیدونست چرا
ا/ت:چرا باید سختم باشه؟تو فقط اون روی جدی اون سه تا رو دیدی اصلا شده باهاشون دو دقیقه به جای فرماندشون رفیقشون باشی؟شاید بخاطر همینه که تومان به دو دسته تقسیم شد___
مایکی:خفه شو...به تو هیچ ربطی نداره که دلیل تومان برای جدایی چی بوده اصلا تو چرا دخالت میکنی
ا/ت:چیه؟ حتما اون قانونی رو که توی تومان هم گذاشته بودی که نباید به دخترا آسیب زد رو هم فراموش کردی نه؟
مایکی لبخندی زد و نزدیک ا/ت شد دستشو برد بالا ا/ت چشماشو روی هم فشرد انتظار اینو داشت که مایکی الان محکم با مشتش بزنه توی صورتش ولی بعد از چند ثانیه به جای یه کتک محکم دستی آروم گردنشو نوازش کرد
مایکی:آه....چقدر اون سه تا میتونن وحشی باشن تو این کار اخه
ا/ت با تعجب چشماشو باز کرد
ا/ت:تو...تو نمیخواستی منو بزنی؟
مایکی:من همچین حقی ندارم...بمیرم هم دستمو روی یک دختر بلند نمیکنم
ا/ت همینجوری به مایکی خیره شده بود که یهو چشماش پر اشک شد و پرید بغل مایکی سرشو روی شونش گذاشت و از ته دلش گریه میکرد
ا/ت:م..مایکی.....نانده...
مایکی:ا/ت؟ حالت خوبه؟ چیشود یهو چرا....
مایکی دیگه ادامه نداد میدونست که دخترا یکم پیچیدن و کاراشونو پسرا درک نمیکنن پس اونم چیزی نگفت و بغلش کرد
خود مایکی هم کم تنها نبود همیشه روزاشو با کمبود یک بغل از طرف دوستاش سر میکرد
مایکی خیلی سعی میکرد جلوی بغضشو بگیره ولی دست خودش نبود اشکی از گونش سر خورد و به گردن ا/ت برخورد کرد
ا/ت که متوجه قطره ای روی گردنش شد بیشتر گریه کرد
مایکی نگاهی به اون قطره ی اشک کرد و دقیقا مسیر سر خوردنش رو بوسید
(یعنی همون گردن ا/ت رو بوسید)
_____
_________________________
*مایکی کیه؟*
ا/ت با صدای پشت سرش صاف وایستاد و آروم چرخید سمت صدا
شخصی با موهای کاملا مشکی و چشمایی که به اندازه ی شب تاریک بودن داشت با اخم به ا/ت نگاه میکرد دوباره سوالشو تکرار کردو و پرسید
؟/؟:بنظرت مایکی کیه؟
ا/ت زبونش بند اومده بود اون واقعا کی بود یادش میومد که ران_ریندو_سانزو به مایکی احترام لازم رو میذاشتن با ترس به اون شخص نگاه کرد ولی سعی کرد بروز نده صداشو صاف کرد و گفت
ا/ت:اوم...من نمیدونم...تویی؟
آره اون خوده مایکی بود وقتی ا/ت اینو فهمید که تازه چشمش به تتوی گردن مایکی افتاد تتوی یه دراگن سانزو برای ا/ت گذشته ی تومان رو تعریف کرده بود
ظاهر جدید مایکی از ترکیب تمام اعضای موسس بود.
تتوی روی گردن:کازوتورا
تتوی دراگن:ریگوجی کن
موهای مشکی:باجی
گوشواره:میتسویا
(اِمی؛از پاه نشونه پیدا نکردم)
ا/ت:ما....مایکی_کون؟
مایکی:چیه؟چرا اینجوری آدمو صدا میکنی؟شنیدم پیش ران و ریندو و سانزو زندگی میکنی سختت نیس؟با سه تا سادیسمی سر میکنی اونم شب و روز؟
ا/ت یکم اعصابش خورد شد ولی خودشم نمیدونست چرا
ا/ت:چرا باید سختم باشه؟تو فقط اون روی جدی اون سه تا رو دیدی اصلا شده باهاشون دو دقیقه به جای فرماندشون رفیقشون باشی؟شاید بخاطر همینه که تومان به دو دسته تقسیم شد___
مایکی:خفه شو...به تو هیچ ربطی نداره که دلیل تومان برای جدایی چی بوده اصلا تو چرا دخالت میکنی
ا/ت:چیه؟ حتما اون قانونی رو که توی تومان هم گذاشته بودی که نباید به دخترا آسیب زد رو هم فراموش کردی نه؟
مایکی لبخندی زد و نزدیک ا/ت شد دستشو برد بالا ا/ت چشماشو روی هم فشرد انتظار اینو داشت که مایکی الان محکم با مشتش بزنه توی صورتش ولی بعد از چند ثانیه به جای یه کتک محکم دستی آروم گردنشو نوازش کرد
مایکی:آه....چقدر اون سه تا میتونن وحشی باشن تو این کار اخه
ا/ت با تعجب چشماشو باز کرد
ا/ت:تو...تو نمیخواستی منو بزنی؟
مایکی:من همچین حقی ندارم...بمیرم هم دستمو روی یک دختر بلند نمیکنم
ا/ت همینجوری به مایکی خیره شده بود که یهو چشماش پر اشک شد و پرید بغل مایکی سرشو روی شونش گذاشت و از ته دلش گریه میکرد
ا/ت:م..مایکی.....نانده...
مایکی:ا/ت؟ حالت خوبه؟ چیشود یهو چرا....
مایکی دیگه ادامه نداد میدونست که دخترا یکم پیچیدن و کاراشونو پسرا درک نمیکنن پس اونم چیزی نگفت و بغلش کرد
خود مایکی هم کم تنها نبود همیشه روزاشو با کمبود یک بغل از طرف دوستاش سر میکرد
مایکی خیلی سعی میکرد جلوی بغضشو بگیره ولی دست خودش نبود اشکی از گونش سر خورد و به گردن ا/ت برخورد کرد
ا/ت که متوجه قطره ای روی گردنش شد بیشتر گریه کرد
مایکی نگاهی به اون قطره ی اشک کرد و دقیقا مسیر سر خوردنش رو بوسید
(یعنی همون گردن ا/ت رو بوسید)
_____
۸.۹k
۳۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.