دوباره ساعت صفر و غزل غزل باران

00:00


دوباره ساعت صفر و غزل غزل باران
شروع نم زده ی جاده های بی پایان

دوباره وصل و فراق و قرار عاشقی و
تمام خاطره هایی که میشود اکران...

مسیر گردش ساعت ،عبور ثانیه ها
دوباره عمر گرانی که میرود آسان...

دوباره برزخ تردید ، دوباره جبر و فراق..
و مانده خیره نگاهی ، بگوشه ی ایوان

دوباره راه گلو را چه بی سبب بسته
غمی که چاره ندارد به عالم امکان !

برای حافظ شیراز حکایتی دارم ..
رواق منظر چشمم ،زگریه شد ویران

میان دست نجیبت بیا و حبسم کن
در این بهشت خیالی چه بهتر از زندان

قرار عاشقیم را همیشه این ساعت
به کوک یاد تو ارم، تو ای به از انسان...
دیدگاه ها (۲)

تا دست ارادت به تو داده‌ست دلم دامان طرب ز کف نهاده‌ست دلم ر...

آخرش یک شب به پایت جان خود را می دهدآن که پای چشم تو ، ایمان...

چه شبیخون قشنگـی زده آغاز نگاهـتباز هم صید خودش کرده مرا ، ب...

وادیِ عشق بسی دور و دراز است ، و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط