امتحان زندگی
《 امتحان زندگی 》
فصل2)p¹⁰¹
عروسک ببر رو توی دستش فشار داد و به سمته گهواره پسرش رفت
و خطاب به خودش گفت
تهیونگ...لعنت بهت کیم تهیونگ چطور تونستی اون حرفارو بزنی اونم به کسی که بخاطر تو اون همه سختی کشید تا بچه تورو به دنیا بیاره
با یادآوری اون شبی که باهاش تصادف کرد بود ناخواسته اشکی از گوشه چشمش چکید
خانم هان که تا اون موقع توی عمارت بود بود بی سر صدا وارد اتاق شد
خ/هان : خانم خیلی با عجله اومدن و وسایل شونو جمع کردن خیلی عصبانی به نظر میرسیدن چندین بار از شون پرسیدن ولی جواب ندادن
تهیونگ با صدای که ته حنجره اش میومد گفت
تهیونگ : باشه میتونی بری
با پشت دستش اشک هاش رو پاک کرد و به اتاق همسرش برگشت
روی تخت همسرش دراز کشید و سرش توی بالشت فرو کرد و عمیقی بو کشید جوری که انگار سرش توی گردن همسرشه و داره عطر تنش رو بو میکشه
...............
پسر کوچولوی غرق در خوابش روی تخت بزرگ دو نفر خوابوند و بی سر صدا از اتاق خارج شد
نگاه کلی به ويلا شیک و ساده انداخت و به سمته سالن ويلا رفت و روی مبل نشست غرق در افکار نامعلوم اش بود که با صدای بینا از افکارش بيرون اومد بینا کنارش روی مبل نشست
بینا : خوابید
ا،ت : آره انگار اونم اتفاقات رو حس کرده چون خیلی بیقراری میکرد
لبخند غمگینی زد و نگاهش رو از پنجره به بیرون دوخت
ا،ت : چون عادت داره هر شب تهیونگ اونو بخوابونه
بینا : هنوزم نمیخواهی بهش خبر بدی حتما الان از نگرانی داره دیوانه میشه میخواهی من بهش خبر بدم
ا،ت نگاهش رو از پنجره گرفت و روبه دوستش کرد
ا،ت : عمرن همچین کار نمیکنی اگه بهش خبر بدی حتا یه لحظه اینجا نمیمونم
بینا دستاش رو یه معنی تسلیم بالا برد
بینا : باشه هرچی تو بگی بهتر بری بخوابی حتما خیلی خسته شدی
ا،ت بدون هیچ حرفی فقد به تکون داد سرش اکتفا کرد و به سمته اتاق رفت
بینا وقتی از رفتنش مطمئن شد گوشیش رو برداشت و با دوست پسرش تماس گرفت
ایل دونگ : چی شد رازیش کردی به تهیونگ خبر بده
بینا : نه خیلی عصبانیه حتا اجازه نمیده من بهش خبر بدم
ایل دونگ : چطوره من بهش زنگ بزنم
بینا : نه اصلا همچین کاری نکن الانم به زور توی خونه نگهداشتنمش
خیلی خوب شد که اتفاقی بهش زنگ زدم و بعد از شنیدن صداش بهش اسرار کردم بیاد اينجا وگرنه اون میخواست بره..
ایل دونگ : اره درسته ولی تهیونگ حتما خیلی نگرانه
بینا : بزار امشب یکم نگران بشه باید قبل از این به زنش شک کنه فکر اینجاشو میکرد خیلی از دستش خیلی عصبانیم چطور تونسته به دوختری مثل ا،ت شک کنه
ایل دونگ : باشه فقد یه امشب فردا بهش میگم
بینا نفس با حرص بیرون فرستاد
بینا : باشه........
فصل2)p¹⁰¹
عروسک ببر رو توی دستش فشار داد و به سمته گهواره پسرش رفت
و خطاب به خودش گفت
تهیونگ...لعنت بهت کیم تهیونگ چطور تونستی اون حرفارو بزنی اونم به کسی که بخاطر تو اون همه سختی کشید تا بچه تورو به دنیا بیاره
با یادآوری اون شبی که باهاش تصادف کرد بود ناخواسته اشکی از گوشه چشمش چکید
خانم هان که تا اون موقع توی عمارت بود بود بی سر صدا وارد اتاق شد
خ/هان : خانم خیلی با عجله اومدن و وسایل شونو جمع کردن خیلی عصبانی به نظر میرسیدن چندین بار از شون پرسیدن ولی جواب ندادن
تهیونگ با صدای که ته حنجره اش میومد گفت
تهیونگ : باشه میتونی بری
با پشت دستش اشک هاش رو پاک کرد و به اتاق همسرش برگشت
روی تخت همسرش دراز کشید و سرش توی بالشت فرو کرد و عمیقی بو کشید جوری که انگار سرش توی گردن همسرشه و داره عطر تنش رو بو میکشه
...............
پسر کوچولوی غرق در خوابش روی تخت بزرگ دو نفر خوابوند و بی سر صدا از اتاق خارج شد
نگاه کلی به ويلا شیک و ساده انداخت و به سمته سالن ويلا رفت و روی مبل نشست غرق در افکار نامعلوم اش بود که با صدای بینا از افکارش بيرون اومد بینا کنارش روی مبل نشست
بینا : خوابید
ا،ت : آره انگار اونم اتفاقات رو حس کرده چون خیلی بیقراری میکرد
لبخند غمگینی زد و نگاهش رو از پنجره به بیرون دوخت
ا،ت : چون عادت داره هر شب تهیونگ اونو بخوابونه
بینا : هنوزم نمیخواهی بهش خبر بدی حتما الان از نگرانی داره دیوانه میشه میخواهی من بهش خبر بدم
ا،ت نگاهش رو از پنجره گرفت و روبه دوستش کرد
ا،ت : عمرن همچین کار نمیکنی اگه بهش خبر بدی حتا یه لحظه اینجا نمیمونم
بینا دستاش رو یه معنی تسلیم بالا برد
بینا : باشه هرچی تو بگی بهتر بری بخوابی حتما خیلی خسته شدی
ا،ت بدون هیچ حرفی فقد به تکون داد سرش اکتفا کرد و به سمته اتاق رفت
بینا وقتی از رفتنش مطمئن شد گوشیش رو برداشت و با دوست پسرش تماس گرفت
ایل دونگ : چی شد رازیش کردی به تهیونگ خبر بده
بینا : نه خیلی عصبانیه حتا اجازه نمیده من بهش خبر بدم
ایل دونگ : چطوره من بهش زنگ بزنم
بینا : نه اصلا همچین کاری نکن الانم به زور توی خونه نگهداشتنمش
خیلی خوب شد که اتفاقی بهش زنگ زدم و بعد از شنیدن صداش بهش اسرار کردم بیاد اينجا وگرنه اون میخواست بره..
ایل دونگ : اره درسته ولی تهیونگ حتما خیلی نگرانه
بینا : بزار امشب یکم نگران بشه باید قبل از این به زنش شک کنه فکر اینجاشو میکرد خیلی از دستش خیلی عصبانیم چطور تونسته به دوختری مثل ا،ت شک کنه
ایل دونگ : باشه فقد یه امشب فردا بهش میگم
بینا نفس با حرص بیرون فرستاد
بینا : باشه........
- ۱۲.۰k
- ۱۶ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط