پارت سیو چهارم
پارت سیو چهارم
ماری**
خلاصع که رفتیم نشستیم و همه قرار شد خودشونو معرفی کنن
لنا:سلام من لنام ۱۷ سالمه
بعد چن نفر اینا
نوبت رسید به من
سلام ماری ۱۷ سالع
و بعد اینکه همه خودشون رو معرفی کردن
قرار شد بازی جرعت حقیقت کنیم
رو لاساتیک ماشین کع به دور حلقع بود نشستیم و شروع شد
بعد ۲ دور بازی کردن سر بطری به من افتاد و ته بطری به یه پسری که اسمش سام بود
اون قرار شد بپرسع
سام:جرعت و یا حقیقت ؟
جرعت
سام:۱۰ تا بطری عرق بخور
لنا:چخبرتههههه دخترههه هااا
سام :اینش دیگه بم ربطی نداره البتع کسی میتونه بجای تو بخوره
:ولش لنا میخورم
لنا:مارییییی
قبوله میخورم
خواستم که شروع کنم به خوردن
که جک پرید وسط بازی گف
جک:من میخورم!
ن لازم نی
جک:ن من مخوام بخورم بجات
گفتم نمیخواد
و خوردم
به نظرتون مست شدم؟
ن اصلا اینا واسه من و لنا جوکه
خب بگذریم بازی کردیم
بعد ۳ دور اینا
قرار شد یکی از دخترا از جک بپرسه
دختره:جرعت حقیقت
جک:جرعت
دخترع:یکی از دخترا رو ببوس
همه خشکشون زدن مخصوصا جک و پسرا شروع کردن به دست زدن و تشویق
جک:ترجیح میدم مجازات شم
و چون ۱۰ تا بطری عرق مجازات بود همشو تا ته کشید بالا
بازی ادامه داد و ...
یه بازی دیگه خواستیم انجام بدیم
بازی از این قرار بود که هر پسری یکی از دخترا رو به خواست خودش انتخاب میکنع که باهاش هم گروه بشه
و برن اتاق جن تا بترسن
۲ ۳ نفر انتخاب کردن که تو انتخابشون لنا هم بود
بعد نوبت رسید به جک که اومد ووو
دست منو گرفت وانتخاب کرد
گذشت و بازی شروع شد
جک:ت که از جن نمیترسی؟
من؟! ن بابا
جک:باشه پس بریم؟
آرع
وارد تونل شدیم رفتیم و من ذاتاا ریده بودم به خودم از آهنگ اونجا
رفتیم جلو تر وووو مننننن
یا خدااااا این چیهههههه
و جیغم در اومد
جک:نترس فقط عروسک به شکل مردست
و من با صدای لرزون گفتم آرره
بعدیش یه جوری دستاش خونی بود که ایندفعه فقط جیغ نزدم کل خاندانمو صدا زدم
ماماااااااانننننننننننننننننن!
مننننن میترسمم هییییی
کم موندههه بود بزنم زیر گریه
جک اومد و بغلم کرد
نمیدونم چرا ولی حس امنیت داد بم
جک :نترس نترس من اینجام باشه؟ خوبی؟
ببخشید اصلا نباید میومدم
جک:ن اصلا عادیه خب؟ولی نترس هر وقت ترسیدی میتونی دستمو بگیری فشار بدی
هیچی نگفتم و سکوتتتت
هر وقت یکی ازاون سگا بم نزدیک میشد میرفتم پشت جک و قایم میشدم
کمی رفتیم جلوتر که من جنی رو دیدم که میدوییددددد و صدا میداد از خودش
ریدم به شلوارم و پا به فرار دوییدم
جک:ن ماری وایسا اگه عادی باشی نمیاد دنبالت
من هی دوییدم و اونم به دنبال من
و جک به دنبال ماا
که من پام پیچ خورد
آخخخخخ پامممممم
ماری**
خلاصع که رفتیم نشستیم و همه قرار شد خودشونو معرفی کنن
لنا:سلام من لنام ۱۷ سالمه
بعد چن نفر اینا
نوبت رسید به من
سلام ماری ۱۷ سالع
و بعد اینکه همه خودشون رو معرفی کردن
قرار شد بازی جرعت حقیقت کنیم
رو لاساتیک ماشین کع به دور حلقع بود نشستیم و شروع شد
بعد ۲ دور بازی کردن سر بطری به من افتاد و ته بطری به یه پسری که اسمش سام بود
اون قرار شد بپرسع
سام:جرعت و یا حقیقت ؟
جرعت
سام:۱۰ تا بطری عرق بخور
لنا:چخبرتههههه دخترههه هااا
سام :اینش دیگه بم ربطی نداره البتع کسی میتونه بجای تو بخوره
:ولش لنا میخورم
لنا:مارییییی
قبوله میخورم
خواستم که شروع کنم به خوردن
که جک پرید وسط بازی گف
جک:من میخورم!
ن لازم نی
جک:ن من مخوام بخورم بجات
گفتم نمیخواد
و خوردم
به نظرتون مست شدم؟
ن اصلا اینا واسه من و لنا جوکه
خب بگذریم بازی کردیم
بعد ۳ دور اینا
قرار شد یکی از دخترا از جک بپرسه
دختره:جرعت حقیقت
جک:جرعت
دخترع:یکی از دخترا رو ببوس
همه خشکشون زدن مخصوصا جک و پسرا شروع کردن به دست زدن و تشویق
جک:ترجیح میدم مجازات شم
و چون ۱۰ تا بطری عرق مجازات بود همشو تا ته کشید بالا
بازی ادامه داد و ...
یه بازی دیگه خواستیم انجام بدیم
بازی از این قرار بود که هر پسری یکی از دخترا رو به خواست خودش انتخاب میکنع که باهاش هم گروه بشه
و برن اتاق جن تا بترسن
۲ ۳ نفر انتخاب کردن که تو انتخابشون لنا هم بود
بعد نوبت رسید به جک که اومد ووو
دست منو گرفت وانتخاب کرد
گذشت و بازی شروع شد
جک:ت که از جن نمیترسی؟
من؟! ن بابا
جک:باشه پس بریم؟
آرع
وارد تونل شدیم رفتیم و من ذاتاا ریده بودم به خودم از آهنگ اونجا
رفتیم جلو تر وووو مننننن
یا خدااااا این چیهههههه
و جیغم در اومد
جک:نترس فقط عروسک به شکل مردست
و من با صدای لرزون گفتم آرره
بعدیش یه جوری دستاش خونی بود که ایندفعه فقط جیغ نزدم کل خاندانمو صدا زدم
ماماااااااانننننننننننننننننن!
مننننن میترسمم هییییی
کم موندههه بود بزنم زیر گریه
جک اومد و بغلم کرد
نمیدونم چرا ولی حس امنیت داد بم
جک :نترس نترس من اینجام باشه؟ خوبی؟
ببخشید اصلا نباید میومدم
جک:ن اصلا عادیه خب؟ولی نترس هر وقت ترسیدی میتونی دستمو بگیری فشار بدی
هیچی نگفتم و سکوتتتت
هر وقت یکی ازاون سگا بم نزدیک میشد میرفتم پشت جک و قایم میشدم
کمی رفتیم جلوتر که من جنی رو دیدم که میدوییددددد و صدا میداد از خودش
ریدم به شلوارم و پا به فرار دوییدم
جک:ن ماری وایسا اگه عادی باشی نمیاد دنبالت
من هی دوییدم و اونم به دنبال من
و جک به دنبال ماا
که من پام پیچ خورد
آخخخخخ پامممممم
- ۱۲۳
- ۲۳ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط