زندگی احساسی من
#زندگی_احساسی_من
#part_5
دامیان رفت داخل چادر و حرف تیکه ای از حرف بکی یادش اومد
دامیان :[ نکنه قلبت از سنگه ] اره من قلبم از سنگه
هوا در حال تاریک شدن بود و هنوزم خبری از انیا نبود
بکی وارد چادر میشه تا دنبال چراغ قوه میگرده که دامیان گفت
دامیان : چیکار میکنی
بکی : [نگاه تروخدا با چه رویی با من حرف میزنه ]
دامیان :با تو بودم حرف بزن باکا
بکی :باکا خودتی بعدشم فکر کردی با کاری که با انیا کردی رو یادم میره
دامیان :معذرت میخوام بکی از انیا هم معذرت میخوام
بکی :انیا غیبش زده هوا هم تاریکه میرم. دنبالش
دامیان :منم میام میخوام برم دنبالش
بکی :باشه [نگاش کن نه به کاراش نه به الان واقعا نمیفهمم😒]
بکی و دامیان میرن دنبال انیا
اینم پارت جدید امیدوارم خوشتون بیاد بنده گوشیم خراب بود به خاطر همین پارت ندادم معذرت میخوام #انیا #دامیان #رمان #جاسوس_خانواده #بکی
#part_5
دامیان رفت داخل چادر و حرف تیکه ای از حرف بکی یادش اومد
دامیان :[ نکنه قلبت از سنگه ] اره من قلبم از سنگه
هوا در حال تاریک شدن بود و هنوزم خبری از انیا نبود
بکی وارد چادر میشه تا دنبال چراغ قوه میگرده که دامیان گفت
دامیان : چیکار میکنی
بکی : [نگاه تروخدا با چه رویی با من حرف میزنه ]
دامیان :با تو بودم حرف بزن باکا
بکی :باکا خودتی بعدشم فکر کردی با کاری که با انیا کردی رو یادم میره
دامیان :معذرت میخوام بکی از انیا هم معذرت میخوام
بکی :انیا غیبش زده هوا هم تاریکه میرم. دنبالش
دامیان :منم میام میخوام برم دنبالش
بکی :باشه [نگاش کن نه به کاراش نه به الان واقعا نمیفهمم😒]
بکی و دامیان میرن دنبال انیا
اینم پارت جدید امیدوارم خوشتون بیاد بنده گوشیم خراب بود به خاطر همین پارت ندادم معذرت میخوام #انیا #دامیان #رمان #جاسوس_خانواده #بکی
۴.۸k
۱۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.