پارت بیست و سوم 💚✨

پارت بیست و سوم 💚✨
ویو تهیونگ
_ا/ت قول داد هیچ وقت ترکم نکنه اون قول داد پس ترکم نمیکنه
فلش بک
_میگم ا/ت خوش به حالت
+چرا؟چون خیلی خوشگلم؟
_نه بابا به خاطر اینکه یه همچین همسر جذابی داری
+بله بله به نکته ظریفی اشاره کردی
_خوب حالا باید بهم یه قولی بدی هیچوقت ترکم نکنی
+خوب قول میدم هیچوقت ترکت نکنم خوبه؟
_آفرین عالیه
(هر دو خندیدن)
پایان فلش بک
اون ترکم نمیکنه قول داد رفتم بالا سرش رنگش هم رنگ ابر های آسمونه الان ۵ روز ما رو تو اون حالت ول کرده اون مگه چه گناهی کرده بود اون فقط ۱۵ سالش بود
_ا/ت خانم خوب مارو تنها گذاشتی ها یه سراغی هم از ما نمی‌گیری الان با خودت بگو این تهیونگه بود دیوونم بود به امون خدا ولش کردم از اون بالا دارم میبینم حالش خیلی بده خدایا بذار برم پیشش گناه داره تفلکی
داشتم با ا/ت حرف میزدم که بارون گرفت خدا هم داشت مثل من گریه میکرد
_راستی ا/ت تو یه کتاب خونده بودم خدا خیلی مهربونه در اون حدی که برای خندیدن گل آسمون رو به گریه میندازه
حالا من نمیخوام برای خندیدن من تو رو به گریه بندازه من با بودن تو میخندم با خندیدن تو میخندم ا/ت بنظرت قشنگیه زجر کشیدن منو ببینی؟
هی من میباریدم هی آسمون ۱۰ روزی همین جوری گذشت که گذشت





پارت بعدی پارت آخره