پارت ۵
#پارت_۵
تو آسانسور که بودیم به تانیا گفتم:
+تانی،چرا اسم پسر عموت اِوینه؟مگه اِوین اسم زندان نیس؟
_اوهوم،یه چیزی برات تعریف میکنم به کسی نگیا؟
+به کی برم بگم آخه؟
_حالا محض محکم کاری گفتم..ببین عموی من با یه زنی ازدواج میکنه،بعد بابای اون زنه معتاده بوده،زن عموم حامله میشه پنج ماهش که بوده میره برای باباش مواد بگیره که تو راه پلیسا بهش شک میکنن و با مواد میگیرنش بعدم میفرستنش زندان اِوین.پسر عموی منم همونجا به دنیا میاد و اسمشو میزاره اِوین.بعدم عموم زن عمومو طلاق میده و اونم مثه اینکه تو زندان میمیره.عموم اِوینو میاره پیش خودشو یه زنم میگیره ماه،یعنی به قدری ندا جون اِوینو دوس داره که حد نداره
+اِوین میدونه مامان خودش نیست؟
_آره،وقتی ماجرارو فهمید از مامانش متنفر شد.میگه حداقل صبر نکرد من به دنیا بیام بعد بره دنبال کثافط کاریش!آخه وقتی میگیرنش و میبرنش که آزمایش بده میفهمن که خودشم معتاده.سر همینم بعد به دنیا اومدن اِوین دوتا قرص آرامبخش قوی میخوره که هم درد زایمانشو کم کنه هم بدن درد خودشو که سنگ کوب میکنه.عموی منم که غیابی طلاقش داده بود کاری به کارش نداشت.
خب،تو بگو چیو میخواستی برگشتنه برام تعریف کنی؟
همه چیو براش تعریف کردم حتی رنگ چشماشو چون یه طوسی خیلی تیره بود ولی آدم محوش میشد.
تانیا اولش تعجب کرد بعدشم با یه لبخند مشکوک نگام کرد.
تانیا رو رسوندم دو خونشون همون موقع گوشیم زنگ خورد.
+بله؟
_سلام آجی!میای دنبالم؟سوگل کلاس آخریو نیومد رفت.منم هیچکس نیس باهاش بیام
+آره دم در وایسا معطل نشم.
_باشه قربونت خدافظ
رفتم سر خیابونو دور زدم سمت دانشگاه آلما.رسیدمو دم دانشگاه وایسادم که یه پسره خوشتیپو که به ماشینش تکیه زده بود و با یه ژست قشنگ و یه عینک طبی فرم مشکی به چشمش بود دیدم.
همون موقع آلما پرید تو ماشین.
+اون آقا پسری که دله آبجی مارو برده ایشونه؟
آلما یه دست به مقنعش کشید و گفت:
_آبجی اشاره نکن میبینه!
+آلما داره به تو نگاه میکنه!
_عع انقد نگاش نکن میفهمه
+میخوام تا صبح هم که شده اینجا وایسم ببینم این دنباله کی میاد هرروز؟!
نیم ساعت طول کشید تا تقریبا همه از دانشگاه اومدن بیرون.اونم کلافه دستی به موهاش کشیدو سوار ماشینش شد.
(نظر😉 😉 )
#__Hediye__
#lia__005
تو آسانسور که بودیم به تانیا گفتم:
+تانی،چرا اسم پسر عموت اِوینه؟مگه اِوین اسم زندان نیس؟
_اوهوم،یه چیزی برات تعریف میکنم به کسی نگیا؟
+به کی برم بگم آخه؟
_حالا محض محکم کاری گفتم..ببین عموی من با یه زنی ازدواج میکنه،بعد بابای اون زنه معتاده بوده،زن عموم حامله میشه پنج ماهش که بوده میره برای باباش مواد بگیره که تو راه پلیسا بهش شک میکنن و با مواد میگیرنش بعدم میفرستنش زندان اِوین.پسر عموی منم همونجا به دنیا میاد و اسمشو میزاره اِوین.بعدم عموم زن عمومو طلاق میده و اونم مثه اینکه تو زندان میمیره.عموم اِوینو میاره پیش خودشو یه زنم میگیره ماه،یعنی به قدری ندا جون اِوینو دوس داره که حد نداره
+اِوین میدونه مامان خودش نیست؟
_آره،وقتی ماجرارو فهمید از مامانش متنفر شد.میگه حداقل صبر نکرد من به دنیا بیام بعد بره دنبال کثافط کاریش!آخه وقتی میگیرنش و میبرنش که آزمایش بده میفهمن که خودشم معتاده.سر همینم بعد به دنیا اومدن اِوین دوتا قرص آرامبخش قوی میخوره که هم درد زایمانشو کم کنه هم بدن درد خودشو که سنگ کوب میکنه.عموی منم که غیابی طلاقش داده بود کاری به کارش نداشت.
خب،تو بگو چیو میخواستی برگشتنه برام تعریف کنی؟
همه چیو براش تعریف کردم حتی رنگ چشماشو چون یه طوسی خیلی تیره بود ولی آدم محوش میشد.
تانیا اولش تعجب کرد بعدشم با یه لبخند مشکوک نگام کرد.
تانیا رو رسوندم دو خونشون همون موقع گوشیم زنگ خورد.
+بله؟
_سلام آجی!میای دنبالم؟سوگل کلاس آخریو نیومد رفت.منم هیچکس نیس باهاش بیام
+آره دم در وایسا معطل نشم.
_باشه قربونت خدافظ
رفتم سر خیابونو دور زدم سمت دانشگاه آلما.رسیدمو دم دانشگاه وایسادم که یه پسره خوشتیپو که به ماشینش تکیه زده بود و با یه ژست قشنگ و یه عینک طبی فرم مشکی به چشمش بود دیدم.
همون موقع آلما پرید تو ماشین.
+اون آقا پسری که دله آبجی مارو برده ایشونه؟
آلما یه دست به مقنعش کشید و گفت:
_آبجی اشاره نکن میبینه!
+آلما داره به تو نگاه میکنه!
_عع انقد نگاش نکن میفهمه
+میخوام تا صبح هم که شده اینجا وایسم ببینم این دنباله کی میاد هرروز؟!
نیم ساعت طول کشید تا تقریبا همه از دانشگاه اومدن بیرون.اونم کلافه دستی به موهاش کشیدو سوار ماشینش شد.
(نظر😉 😉 )
#__Hediye__
#lia__005
۳.۳k
۲۱ تیر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.