پارت ۶
#پارت_۶
بلند زدم زیز خنده.رو به آلما گفتم:
+حالا فهمیدی میومده دنبال کی؟
_نه دنباله کی؟
+وای دختر تو چقد خنگی؟این آقا پسره فقط واسه دید زدن آبجی ما تشریف میاره دم دانشگاه یه ساعت یه لنگه پا وایمیسه
_شاید به خاطر یکی دیگه میاد!
+آلما!سرتو میکوبونم تو شیشه ها.اسکل!یعنی نفهمیدی این همه مدت؟فقط سوتی ندیا بذار خودش بیاد جلو
_خب حالا،راه بیوفت بریم دوساعته اینجا وایسادی مچبگیری!
+نمیدونی آلما چقد حال میده مچگرفتن!مچ جفتتونو گرفتم.حال کردی؟
گاز ماشینو گرفتم و صدای ضبطم زیاد کردم و با آلما بلند بلند آهنگ(حاله ناب_سینا درخشنده)رو میخوندیم.
رسیدیم خونه شام خوردیم و منم جنازه رفتم خوابیدم.صبح ساعت هفت و نیم بیدار شدم.باید میرفتم شرکت.رفتم و با حوصله آماده شدم.یا مانتوی مشکی،شلوار مشکی،کتونی و مقنعه مشکی.با مشکی راحت تر بودم تو محیط کار.به ساعت نگاه کردم مثه دیروز دوباره در پارکینشون باز شدو یه شاسی بلند مشکی اومد بیرون.امروز یخورده سرعتش کمتر بود ولی بازم تند بود.یه لحظه انگار قیافش واسم آشنا اومد،ولی نمیدونم کی بود.تانیا سریع اومد سوار شد.راه افتادم طرف شرکت.رو به تانیا گفتم:
+تانیا،این داداشت قیافش واسم یه نمه آشنا میزد!!
یهو تانیا هول کرد گفت:
_نه بابا مگه داداش منو کجا دیدی تو؟داری اشتباه میکنی!
شونه بالا انداختمو به راهم دادم.جلو شرکت وایسادیم و رفتیم بالا.
+تانیا کجا باید بریم؟
_بیا،من بلدم.
رفتیم سمت یه اتاقو درشو باز کرد.دوتا میز توش بود.
+تانی،اینا برامن و توئه؟
_نه پس برای عمه من و توئه!
+آخه ما یه نقشه کش سادیه ایم قراره نقشه های سبکو دستمون بگیریم.اینجا مث اتاق خود پسر عموته!!
_عزیزم،پارتی داریم!!بعدم ابرو انداخت بالا
+آها پس بگو.
جفتمون رفتیم پشت میزامون نشستیم.یخورده به در و دیوار نگاه کردیم.اخر سر رو به تانیا گفتم:
+الان باید چیکار کنیم؟
_الان میپرسم.
تلفن رو میزو برداشت.
_الو سلام پسر عمو خوبی؟منو آنا دقیقا الان باید چیکار کنیم؟...آها....خب!..باشع
گوشیو گذاشت.
_آنا بپر برو از پیشش نقشه هارو بیار.باید بررسیشون کنیم.
+وا ،خب خودت برو بیار.
_آنا برودیگه،من خسته ام،برو آفرین.
پاشدمو از اتاق رفتم بیرون.در اتاقو زدم و رفتم تو اتاق اِوین.سلام کردمو گفتم:
+اومدم نقشه هارو ببرم.
با همون اخمش بهم خیره شد.و گفت:
_اسمت چی بود؟
+آنا!
پوزخند زد:_توام اومدی تو زندگی تانیا تا مثل دلینا واسه آرتین دلبری کنی؟
+آرتین؟
_بله آرتین،پسر عموی من،داداش تانیا
+من با تانیا تو دانشگاه آشنا شدم و اصلنم داداشوشو ندیدم.اگرم میدیدم هیچوقت بخاطر یه پسر خودمو کوچیک نمیکنم.
دوباره پوزخند زد:_پس حتما آرتینو ندیدی که اینجوری میگی!محاله تانیا دوستی داشته باشه و عاشق من یا آرتین نشه،دلینارو میشناسی؟
+بله
_دو ساله با تانیا دوسته،فقط به خاطر آرتین،هرجا میره خودشو نامزد آرتین معرفی میکنه!
+خب به من چه؟
_حواست باشه که عاشق نشی
+هه
دوباره منو نگاه کردو یه جور خاص و با اخم گفت:
_بشین اینجا
+آقای آریا فر من اومدم نقشه هارو ببرم تانیا منتظره
_بشین.
ناچار نشستم.
_مطمئنم تانیا درباره من بهت گفته.گفته که از جنس مونث بدم میاد چون فکمیکنم همه مث دلینا هستن تنها جنس مونثی که ازشچن دوری نمیکنم مامانم،تا نیا و زن عمومه.من آدم به شدت مغروریم ولی الان غرورمو باختم!!
+برای چی؟
(نظررررر😉 😉 😉 )
بلند زدم زیز خنده.رو به آلما گفتم:
+حالا فهمیدی میومده دنبال کی؟
_نه دنباله کی؟
+وای دختر تو چقد خنگی؟این آقا پسره فقط واسه دید زدن آبجی ما تشریف میاره دم دانشگاه یه ساعت یه لنگه پا وایمیسه
_شاید به خاطر یکی دیگه میاد!
+آلما!سرتو میکوبونم تو شیشه ها.اسکل!یعنی نفهمیدی این همه مدت؟فقط سوتی ندیا بذار خودش بیاد جلو
_خب حالا،راه بیوفت بریم دوساعته اینجا وایسادی مچبگیری!
+نمیدونی آلما چقد حال میده مچگرفتن!مچ جفتتونو گرفتم.حال کردی؟
گاز ماشینو گرفتم و صدای ضبطم زیاد کردم و با آلما بلند بلند آهنگ(حاله ناب_سینا درخشنده)رو میخوندیم.
رسیدیم خونه شام خوردیم و منم جنازه رفتم خوابیدم.صبح ساعت هفت و نیم بیدار شدم.باید میرفتم شرکت.رفتم و با حوصله آماده شدم.یا مانتوی مشکی،شلوار مشکی،کتونی و مقنعه مشکی.با مشکی راحت تر بودم تو محیط کار.به ساعت نگاه کردم مثه دیروز دوباره در پارکینشون باز شدو یه شاسی بلند مشکی اومد بیرون.امروز یخورده سرعتش کمتر بود ولی بازم تند بود.یه لحظه انگار قیافش واسم آشنا اومد،ولی نمیدونم کی بود.تانیا سریع اومد سوار شد.راه افتادم طرف شرکت.رو به تانیا گفتم:
+تانیا،این داداشت قیافش واسم یه نمه آشنا میزد!!
یهو تانیا هول کرد گفت:
_نه بابا مگه داداش منو کجا دیدی تو؟داری اشتباه میکنی!
شونه بالا انداختمو به راهم دادم.جلو شرکت وایسادیم و رفتیم بالا.
+تانیا کجا باید بریم؟
_بیا،من بلدم.
رفتیم سمت یه اتاقو درشو باز کرد.دوتا میز توش بود.
+تانی،اینا برامن و توئه؟
_نه پس برای عمه من و توئه!
+آخه ما یه نقشه کش سادیه ایم قراره نقشه های سبکو دستمون بگیریم.اینجا مث اتاق خود پسر عموته!!
_عزیزم،پارتی داریم!!بعدم ابرو انداخت بالا
+آها پس بگو.
جفتمون رفتیم پشت میزامون نشستیم.یخورده به در و دیوار نگاه کردیم.اخر سر رو به تانیا گفتم:
+الان باید چیکار کنیم؟
_الان میپرسم.
تلفن رو میزو برداشت.
_الو سلام پسر عمو خوبی؟منو آنا دقیقا الان باید چیکار کنیم؟...آها....خب!..باشع
گوشیو گذاشت.
_آنا بپر برو از پیشش نقشه هارو بیار.باید بررسیشون کنیم.
+وا ،خب خودت برو بیار.
_آنا برودیگه،من خسته ام،برو آفرین.
پاشدمو از اتاق رفتم بیرون.در اتاقو زدم و رفتم تو اتاق اِوین.سلام کردمو گفتم:
+اومدم نقشه هارو ببرم.
با همون اخمش بهم خیره شد.و گفت:
_اسمت چی بود؟
+آنا!
پوزخند زد:_توام اومدی تو زندگی تانیا تا مثل دلینا واسه آرتین دلبری کنی؟
+آرتین؟
_بله آرتین،پسر عموی من،داداش تانیا
+من با تانیا تو دانشگاه آشنا شدم و اصلنم داداشوشو ندیدم.اگرم میدیدم هیچوقت بخاطر یه پسر خودمو کوچیک نمیکنم.
دوباره پوزخند زد:_پس حتما آرتینو ندیدی که اینجوری میگی!محاله تانیا دوستی داشته باشه و عاشق من یا آرتین نشه،دلینارو میشناسی؟
+بله
_دو ساله با تانیا دوسته،فقط به خاطر آرتین،هرجا میره خودشو نامزد آرتین معرفی میکنه!
+خب به من چه؟
_حواست باشه که عاشق نشی
+هه
دوباره منو نگاه کردو یه جور خاص و با اخم گفت:
_بشین اینجا
+آقای آریا فر من اومدم نقشه هارو ببرم تانیا منتظره
_بشین.
ناچار نشستم.
_مطمئنم تانیا درباره من بهت گفته.گفته که از جنس مونث بدم میاد چون فکمیکنم همه مث دلینا هستن تنها جنس مونثی که ازشچن دوری نمیکنم مامانم،تا نیا و زن عمومه.من آدم به شدت مغروریم ولی الان غرورمو باختم!!
+برای چی؟
(نظررررر😉 😉 😉 )
۵.۸k
۲۲ تیر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.