خب دوستان داستان اول:
خب دوستان داستان اول:
پری دریایی کوچولو☆
نویسنده:هانس کریستین اندرسون☆
ژانر:دراماتیک_دارک_رؤیایی_ماجراجویی☆
(میدونم عکس ربطی به داستان نداره ولی خب...)
____________________________________
در عمیق ترین نقطه دریا، آنجا که آب نیلگون اسن و چون بلوری شفاف می درخشد، قصر سلطان دریا قرار دارد. دیوار های قصر از مرجان و در و پنجره اش از کهربای زرد و سقف آن از صدف ساخته شده است. صدفی که با جریان آب باز و بسته میشود. داخل هر صدف چندین مروارید تابناك قرار دارد که هریک از آنها میتواند زینت بخش تاج ملکه ای باشد. و اما قصه ما☆:
چند سالی بود که سلطان دریا ها همسر خود را از دست داده و تمام کارها را به مادرش سپرده بود. ملکه پیر، زنی دانا و باهوش بود و به اصل و نسب خود بسیار میبالید و برای نشان دادن این افتخار دوازده صدف به دم خود آویزان کرده بود. حال آنکه دیگر اشراف زادگان حق نداشتند بیش از شش مروارید به خود بیاویزند. از این گذشته چون به شاهزاده خانمها. یعنی نوه های خود محبت زیادی داشت، در خور تمجید و ستایش بود.☆
نوه های او شش تن بودند و همگی هم بسیار زیبا! اما کوچکترین آنها از همه زیبا تر بود و چشمانی فیروزه ای داشت:) او نیز مثل خواهرانش به جای پا، دمی چون دم ماهیان داشن☆
گرداگرد قصر، باغ بزرگی بود که درختانی به رنگ سرخ و آبی داشت. درختانی که شاخ و برگشان همیشه در جنب و جوش بود و میوه هایشان چون طلا می درخشید و گلهایی داشت همچون شعله های آتش.☆
زمین باغ را با شن ریزه های لاجوردی فرش کرده بودند و بر تمام باغ نوری آبی رنگ میتابید.*وایبش...:))* به هریک از شاهزاده خانم ها قطعه ای از آن باغ داده بودند تا هر گلی که دوست دارند در آن بکارند. یکی از آنها باغچه خود را به شکل نهنگ و دیگری به شکل یک پری دریایی کوچک در آورده بود؛ولی شاهزاده خانم کوچک، باغچه اش را به شکل خورشید در آورده و در آن گلهای آتشینی به رنگ خورشید کاشته بود....☆
________________________________
کپی ممنوعه کیومرث🥹🔪🩷🖤✨️
ولی.....با اینکه من زیاد داستان کوتاه نمیخونم ولی خودم شخصا عاشق این داستانم^^
برا پارت بعد باید این پست ۲۵ تا لایک بوقوله*^*
مایل به پارت بعد؟^^
پری دریایی کوچولو☆
نویسنده:هانس کریستین اندرسون☆
ژانر:دراماتیک_دارک_رؤیایی_ماجراجویی☆
(میدونم عکس ربطی به داستان نداره ولی خب...)
____________________________________
در عمیق ترین نقطه دریا، آنجا که آب نیلگون اسن و چون بلوری شفاف می درخشد، قصر سلطان دریا قرار دارد. دیوار های قصر از مرجان و در و پنجره اش از کهربای زرد و سقف آن از صدف ساخته شده است. صدفی که با جریان آب باز و بسته میشود. داخل هر صدف چندین مروارید تابناك قرار دارد که هریک از آنها میتواند زینت بخش تاج ملکه ای باشد. و اما قصه ما☆:
چند سالی بود که سلطان دریا ها همسر خود را از دست داده و تمام کارها را به مادرش سپرده بود. ملکه پیر، زنی دانا و باهوش بود و به اصل و نسب خود بسیار میبالید و برای نشان دادن این افتخار دوازده صدف به دم خود آویزان کرده بود. حال آنکه دیگر اشراف زادگان حق نداشتند بیش از شش مروارید به خود بیاویزند. از این گذشته چون به شاهزاده خانمها. یعنی نوه های خود محبت زیادی داشت، در خور تمجید و ستایش بود.☆
نوه های او شش تن بودند و همگی هم بسیار زیبا! اما کوچکترین آنها از همه زیبا تر بود و چشمانی فیروزه ای داشت:) او نیز مثل خواهرانش به جای پا، دمی چون دم ماهیان داشن☆
گرداگرد قصر، باغ بزرگی بود که درختانی به رنگ سرخ و آبی داشت. درختانی که شاخ و برگشان همیشه در جنب و جوش بود و میوه هایشان چون طلا می درخشید و گلهایی داشت همچون شعله های آتش.☆
زمین باغ را با شن ریزه های لاجوردی فرش کرده بودند و بر تمام باغ نوری آبی رنگ میتابید.*وایبش...:))* به هریک از شاهزاده خانم ها قطعه ای از آن باغ داده بودند تا هر گلی که دوست دارند در آن بکارند. یکی از آنها باغچه خود را به شکل نهنگ و دیگری به شکل یک پری دریایی کوچک در آورده بود؛ولی شاهزاده خانم کوچک، باغچه اش را به شکل خورشید در آورده و در آن گلهای آتشینی به رنگ خورشید کاشته بود....☆
________________________________
کپی ممنوعه کیومرث🥹🔪🩷🖤✨️
ولی.....با اینکه من زیاد داستان کوتاه نمیخونم ولی خودم شخصا عاشق این داستانم^^
برا پارت بعد باید این پست ۲۵ تا لایک بوقوله*^*
مایل به پارت بعد؟^^
۴.۵k
۱۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.