p30
"ساینو"
اذیت کردنش خیلی حال میده.
تا خواستم حرف دیگه ای بزنم بوسه کوتاهی روی لبام گذاشت و بلافاصله با پیرهنش صورتشو قایم کرد..
این..."شوکه"
زبونمو رو لبام کشیدم..
ای جوجه شیطون...میخوام درسته قورتت بدم"پوزخنده"
پاهاشو صاف کردم و بوسیدمش...
بعد چند دقیقه ازش جدا شدم..
"ظهر"
نیکو : بیرون؟"درحال خوردن"
ساینو : یه هوایی بهت بخوره...و میخوام برم سمت اهنگر...میخوام نیزمو تیز کنم
نیکو : ا..اوم..
ساینو : و میریم پیش خیاط...لباس جدید میخوای
نیکو : لباس جدید....اما اون دوتا که خیلی خوشگلن
ساینو : پرنسس اعلیحضرت نباید لباسای تکراری بپوشه"جدی"
نیکو :"سرخ شدن"
من حرفام افتضاحه یا اونه که خیلی خجالتیه؟
نیکو : مگه من خدمتکار باوفای شما نبودم؟
ساینو : این همه رسیدگی مگه ظاهرت و کارات به خدمتکار میخورد؟
نیکو : الان که ملتفت شدم راست میگید...
ساینو : گوشتتو کامل بخور
نیکو : اما..من از گوشت خوشم نمیاد
ساینو : ای بابا...تو که بدنت ضعیف شده
نیکو : من تا حالا گوشت نخوردم
ساینو : پس چطور میخوای ولیعهد منو حامله بشی؟
نیکو : من از کجا بدو...بله؟
ساینو :"خیره"
نیکو : و...ولیعهد...چی چییییی؟"سرفه "(غذا پرید تو گلوش)
ساینو : درست بخور خفه شدی(´Д` )
نیکو : اما..اما اما"قرمز"
ساینو : خوشت نمیاد" اخم کردن"
نیکو : خو نه اخه خیلی یهویی گفتین...
ساینو : الان گوشتتو میخوری؟
نیکو : نه...
ساینو : باشه من میخورم
"بیرون"
نیکو : دارین چیکار میکنین؟
ساینو : برو کارتو انجام بده
نیکو : اما من کاری برای انجام ندارم
"نیکو"
چرا داره به حلقه ها نگاه میندازه؟...شاید بخاطر اینکه...."لبخند" اره..حتما بخاطر اینه..ای عالیجناب من خیلی هوله(نگاه تاسف بار توی جمله موج میزنه)
+اوه..برای چی اینو میخواین
ساینو : برای...
نیکو :"چپ چپ نگاه کردن"
ساینو : معشوقم..
نیکو : یااا...عالیجناببب
ساینو : همسر؟
نیکو : خدایا
ساینو : پس چی بگم؟
نیکو :"سرخ"چرا اینکارو میکنید؟
ساینو : نیکو..گاهی وقتا خیلی خنگول میشی...اما اشکال نداره من بازم عاشقتم(مرزهای منطق رو یه تنه جابه جا کرد این دلاور😔)
نیکو :عاا !( ̄□ ̄;)
اذیت کردنش خیلی حال میده.
تا خواستم حرف دیگه ای بزنم بوسه کوتاهی روی لبام گذاشت و بلافاصله با پیرهنش صورتشو قایم کرد..
این..."شوکه"
زبونمو رو لبام کشیدم..
ای جوجه شیطون...میخوام درسته قورتت بدم"پوزخنده"
پاهاشو صاف کردم و بوسیدمش...
بعد چند دقیقه ازش جدا شدم..
"ظهر"
نیکو : بیرون؟"درحال خوردن"
ساینو : یه هوایی بهت بخوره...و میخوام برم سمت اهنگر...میخوام نیزمو تیز کنم
نیکو : ا..اوم..
ساینو : و میریم پیش خیاط...لباس جدید میخوای
نیکو : لباس جدید....اما اون دوتا که خیلی خوشگلن
ساینو : پرنسس اعلیحضرت نباید لباسای تکراری بپوشه"جدی"
نیکو :"سرخ شدن"
من حرفام افتضاحه یا اونه که خیلی خجالتیه؟
نیکو : مگه من خدمتکار باوفای شما نبودم؟
ساینو : این همه رسیدگی مگه ظاهرت و کارات به خدمتکار میخورد؟
نیکو : الان که ملتفت شدم راست میگید...
ساینو : گوشتتو کامل بخور
نیکو : اما..من از گوشت خوشم نمیاد
ساینو : ای بابا...تو که بدنت ضعیف شده
نیکو : من تا حالا گوشت نخوردم
ساینو : پس چطور میخوای ولیعهد منو حامله بشی؟
نیکو : من از کجا بدو...بله؟
ساینو :"خیره"
نیکو : و...ولیعهد...چی چییییی؟"سرفه "(غذا پرید تو گلوش)
ساینو : درست بخور خفه شدی(´Д` )
نیکو : اما..اما اما"قرمز"
ساینو : خوشت نمیاد" اخم کردن"
نیکو : خو نه اخه خیلی یهویی گفتین...
ساینو : الان گوشتتو میخوری؟
نیکو : نه...
ساینو : باشه من میخورم
"بیرون"
نیکو : دارین چیکار میکنین؟
ساینو : برو کارتو انجام بده
نیکو : اما من کاری برای انجام ندارم
"نیکو"
چرا داره به حلقه ها نگاه میندازه؟...شاید بخاطر اینکه...."لبخند" اره..حتما بخاطر اینه..ای عالیجناب من خیلی هوله(نگاه تاسف بار توی جمله موج میزنه)
+اوه..برای چی اینو میخواین
ساینو : برای...
نیکو :"چپ چپ نگاه کردن"
ساینو : معشوقم..
نیکو : یااا...عالیجناببب
ساینو : همسر؟
نیکو : خدایا
ساینو : پس چی بگم؟
نیکو :"سرخ"چرا اینکارو میکنید؟
ساینو : نیکو..گاهی وقتا خیلی خنگول میشی...اما اشکال نداره من بازم عاشقتم(مرزهای منطق رو یه تنه جابه جا کرد این دلاور😔)
نیکو :عاا !( ̄□ ̄;)
۳.۵k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.