چندپارتیدرخواستی
#چندپارتی_درخواستی
غریبه ، آشنا ، یه اشتباه...
پارت اول
بعد از اون روز کوفتی...دیگه اون آدم سابق نشده بود...شبا با قرص میخوابید و روزا توی بالکن مینشست...
[از اولشم برام بازیچه بودی هیچ حسی بهت نداشتم]
هنوز با گذشت7ماه هنوز نمیتونست باور کنه این جگله رو از کسی که دلیل بودنش بود شنیده...
تنها همدمش توی اون مدت...برادرش هوبی بود...تمام امید اون روز هاش جیهوپ بود...کسی که باعث میشد یه لبخند لعنتی بزنه...
کی میدونه؟از کجا معلوم لبخند ها نمایشی نباشن؟تا فقط یکسری افراد رو راضی نگه دارن؟
نگاهی به پاکت سیگار روی میزش کرد...اگه جیهوپ میفهمید چی؟
تا حالا5بار هوبی ازش پاکت سیگارشو گرفته بود...ولی اون بازم میخرید و وقتایی که جیهوپ نبود میکشید...
وقتی که جیهوپ نبود همدمش آهنگاش، هدفونش و پاکت سیگارش بودن...
بار ها از خودش پرسیده بود..
[چرا اینقدر احمق بودم؟چرا کصشعراشو باور کردم؟چرا باورکردم دوستم داره؟]
اما هر بار جواب نامعلومی ته ذهنش نقش میبست ... فکر هایی که دیگه اَمونشو بریده بود...انگار به سختی نفس میکشید...
ولی...ولی اون با تمام وجودش معشوقه بیرحمشو دوست داشت و داشت از دوریش دق میکرد...دیگه تقریبا جیزی از اون دختر باقی نمونده بود...اون بدن هیکلی و خشن کجا رفته بود؟...
دیگه حتی بوکسشو کنار گذاشته بود...ولی بعضی موقع ها به دیوار موشت میزد و همیشه دستش زخم بود...
......
ادامه دارد....
کامنت؟!
حمایت؟!
غریبه ، آشنا ، یه اشتباه...
پارت اول
بعد از اون روز کوفتی...دیگه اون آدم سابق نشده بود...شبا با قرص میخوابید و روزا توی بالکن مینشست...
[از اولشم برام بازیچه بودی هیچ حسی بهت نداشتم]
هنوز با گذشت7ماه هنوز نمیتونست باور کنه این جگله رو از کسی که دلیل بودنش بود شنیده...
تنها همدمش توی اون مدت...برادرش هوبی بود...تمام امید اون روز هاش جیهوپ بود...کسی که باعث میشد یه لبخند لعنتی بزنه...
کی میدونه؟از کجا معلوم لبخند ها نمایشی نباشن؟تا فقط یکسری افراد رو راضی نگه دارن؟
نگاهی به پاکت سیگار روی میزش کرد...اگه جیهوپ میفهمید چی؟
تا حالا5بار هوبی ازش پاکت سیگارشو گرفته بود...ولی اون بازم میخرید و وقتایی که جیهوپ نبود میکشید...
وقتی که جیهوپ نبود همدمش آهنگاش، هدفونش و پاکت سیگارش بودن...
بار ها از خودش پرسیده بود..
[چرا اینقدر احمق بودم؟چرا کصشعراشو باور کردم؟چرا باورکردم دوستم داره؟]
اما هر بار جواب نامعلومی ته ذهنش نقش میبست ... فکر هایی که دیگه اَمونشو بریده بود...انگار به سختی نفس میکشید...
ولی...ولی اون با تمام وجودش معشوقه بیرحمشو دوست داشت و داشت از دوریش دق میکرد...دیگه تقریبا جیزی از اون دختر باقی نمونده بود...اون بدن هیکلی و خشن کجا رفته بود؟...
دیگه حتی بوکسشو کنار گذاشته بود...ولی بعضی موقع ها به دیوار موشت میزد و همیشه دستش زخم بود...
......
ادامه دارد....
کامنت؟!
حمایت؟!
- ۲.۴k
- ۰۱ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط