چندپارتی
#چندپارتی
یه تنبیه مهمان من ...
پارت سوم
#تابع_قوانین_ویسگون
#جانم_فدای_رهبر
لباشو میبوسید و پایین میرفت ...روی گردنش آروم زبون میزد و یهو گاز میزد بعد جاشو میبوسید...لیلی زیر مارک هاش میلرزید...حاظر بود از درد جمع بشه ولی صدای ازش بیرون نیاد...
جونگکوک دیگه طاقت نیاورد و لباس لیلی رو بیرون آورد و قفسه سینشو بوسید و گازی گرفت...زبونشو روی خط سینه لیلی کشید...
مارک میزاشت و گاز میکرفت...
+ جونگکوک ... توروخدا کافیه...
_ تازه شروع شده بیب..
دامن لیلی رو از پاش بیرون آورد و انگشت هاشو توی سوراخ لیلی کرد و فشرد...اروم حرکت کرد...
به سرعت دستاشو تکون میداد که به نقطه حساس لیلی برخورد کرد...
+ آههه...شت..
لیلی روی دست های جونگکوک خالی شد...در کمال ناباوری جونگکوک از روی لیلی بلند شد...
+ چی تو سرته...*ترسیده*
_ بلند شو لیلی
لیلی از روی تخت بلند شد...
جونگکوک اروم زیپ شلوارشو پایین کشید...
روی تخت نشست...
_زانو بزن...کارتو انجام بده..(آب شدم رفت)
لیلی آروم زانو زد و جونگ کوک موهای بازشو جمع کرد تا مزاحم کارش نباشه...
لیلی دست های کوچیکشو دور دیک جونگکوک حلقه کرد و توی دهنش برد...
بعد از چند دقیقه...متوجه لرزیدن پای دوست پسرش و مایع گرمی داخل دهنش حس کرد...از جونگ کوک جداشد و به سمت دستشویی رفت و بالا آورد...
بعد از 3راند بی حس روی تخت افتادن...
یا درواقع لیلی بیهوش شد...جفتشون خوابیدن ....
فرداصبح
با صدای گریه دوست دخترش از خواب بیدار شد...لیلی از درد مینالید و گریه میکرد...جونگکوک آروم بغلش کرد...و به حمام برد...
لباس هاشونو پوشیدن و از حمام خارج شدن...
لیل روی تخت ولو شد...جونگکوک هم روی تخت خوابید و لیلی رو از پشت بغل کرد...
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
. . . . . . . . . .
پایان🌙
یه تنبیه مهمان من ...
پارت سوم
#تابع_قوانین_ویسگون
#جانم_فدای_رهبر
لباشو میبوسید و پایین میرفت ...روی گردنش آروم زبون میزد و یهو گاز میزد بعد جاشو میبوسید...لیلی زیر مارک هاش میلرزید...حاظر بود از درد جمع بشه ولی صدای ازش بیرون نیاد...
جونگکوک دیگه طاقت نیاورد و لباس لیلی رو بیرون آورد و قفسه سینشو بوسید و گازی گرفت...زبونشو روی خط سینه لیلی کشید...
مارک میزاشت و گاز میکرفت...
+ جونگکوک ... توروخدا کافیه...
_ تازه شروع شده بیب..
دامن لیلی رو از پاش بیرون آورد و انگشت هاشو توی سوراخ لیلی کرد و فشرد...اروم حرکت کرد...
به سرعت دستاشو تکون میداد که به نقطه حساس لیلی برخورد کرد...
+ آههه...شت..
لیلی روی دست های جونگکوک خالی شد...در کمال ناباوری جونگکوک از روی لیلی بلند شد...
+ چی تو سرته...*ترسیده*
_ بلند شو لیلی
لیلی از روی تخت بلند شد...
جونگکوک اروم زیپ شلوارشو پایین کشید...
روی تخت نشست...
_زانو بزن...کارتو انجام بده..(آب شدم رفت)
لیلی آروم زانو زد و جونگ کوک موهای بازشو جمع کرد تا مزاحم کارش نباشه...
لیلی دست های کوچیکشو دور دیک جونگکوک حلقه کرد و توی دهنش برد...
بعد از چند دقیقه...متوجه لرزیدن پای دوست پسرش و مایع گرمی داخل دهنش حس کرد...از جونگ کوک جداشد و به سمت دستشویی رفت و بالا آورد...
بعد از 3راند بی حس روی تخت افتادن...
یا درواقع لیلی بیهوش شد...جفتشون خوابیدن ....
فرداصبح
با صدای گریه دوست دخترش از خواب بیدار شد...لیلی از درد مینالید و گریه میکرد...جونگکوک آروم بغلش کرد...و به حمام برد...
لباس هاشونو پوشیدن و از حمام خارج شدن...
لیل روی تخت ولو شد...جونگکوک هم روی تخت خوابید و لیلی رو از پشت بغل کرد...
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
. . . . . . . . . .
پایان🌙
- ۷.۳k
- ۰۱ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط