نشد نتوانست در میان هیاهوی عشق دوام آوردشکست خورد
نشد ، نتوانست در میان هیاهوی عشق دوام آورد...شکست خورد ، شکسته شد ، خرد شد...نمیدانست بازنده است ، آن هم روبهروی حریفی چون..عشق!...
او باخت!...
دلش را به چشمان قهوهای باخت ، دلش را اسیر زندان آن دو چشم های قهوهای رنگ کرد...
و وجودش را به نفس های صاحب چشم ها گره زد...
دلش را نذر چشمانی کرد که در یک ثانیه برایش همه چیز شد...
بی فکر او آرام نمیشد...
آری...
او عاشق شده بود...عاشق آن دو چشمان قهوهای!....
"یلدا"
او باخت!...
دلش را به چشمان قهوهای باخت ، دلش را اسیر زندان آن دو چشم های قهوهای رنگ کرد...
و وجودش را به نفس های صاحب چشم ها گره زد...
دلش را نذر چشمانی کرد که در یک ثانیه برایش همه چیز شد...
بی فکر او آرام نمیشد...
آری...
او عاشق شده بود...عاشق آن دو چشمان قهوهای!....
"یلدا"
- ۳.۰k
- ۰۲ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط