تکپارتی درخواستی
تکپارتی درخواستی
+سلام اسم من کیم سومین داخل یه پرورشگاه که چی بگم شکنجه گاه زندگی میکنم انقدر اذیتم میکنن که دیگه نگو خیلی میزننم من کلن هشت سالمه از همه میترسم (خب سومین دختری کیوت و ترسو و مظلوم و شیطون)اونا با اینکه اینکه من هشت سالمع خیلی منو میزنن و وادارم میکنن که پرورشگاه رو تمیز کنم صاحبش یه زن خیلی ترسناکه همه ی بچه ها رو اذیت میکنه من یه دوست به اسم مین هی کیونگ دارم اون خیلی خوشگله
-سلام اسم من جئون جونگکوک بزرگترین مافیای دنیا همه ازم میترسن راستش من خیلی بچه ها رو دوست دارم ولی دوست ندارم زن داشته باشم امروز می خوام برم یه پرورشگاه
ویو کوک
-اماده شدم و رفتم پرورشگاه یه پیرزن بد اخلاق اونجا بود ولی چرا انقدر ساکته انگار کسی نیست اینجا خیلی بی روحه هوففف
ویو سومین
+خانم یانگ اومد و یه داد بلمد زد
@بلند شید ببینم یه نفر اومده برای سرپرستی گرفتن شما ها
+چ..چ...چشم
رفتم که یه اقایه خیلی بلند و قد بلند اونجا وایستاده خانم یانگ یه نیشگون خیلی دردناک از دستم گرفت و گفت صاف وایستا
ویو کوکی
-یه دختر خیلی کیوت و ریزه میزه و بامزه اونجا بود من همونو انتخاب کردم
+ا...ا..اقا...ی..یه..چ..چیزی ...بگم ...م..منو دعوا نمیکنی
@نه دختره ی...
-اهای زنیکه درست صحبت کن ...کوچو لو چی می خوای
+د..د..دو..دوستم(دستشو جلوی صورتش گرفت)
-دست سومی رو اورد پایین و گفت باشه ولی ازم نترس
+ا..ا..اره م..م..مرس..مرسی
-بریم
ویو کوک
-وقتی دستشو جلوی صورتش گرفت دلم اتیش گرفت برمش خونه که متوجه دستش شدم چرا انقدر کبوده ازش پرسیدم
-چرا انقدر کبودی
+..
-چیشده دخترم
+ه..ه..هیچی
-گفتم چیشده
+هق اقا ببخشید هق لطفا نزنیدم
-من نمیزنمت عزیزم (اخخخ دلم اتیش گرفت واست چه بلایی سرت اوردن )
ویو سومی
+خیلی ترسیدم اون مرد منو برد سر میز کلی غذا بود شروع کردم به خوردن که دستم افتاد زمین شکست زدم زیر گریه و کلی التماس کردم و خم شدم تا جعمش کنم که دستم زخم شد اون اقاعه اومد دستمو گرفت و برد
-چرا اخه اینکارو کردی کوچولو
+هق...ب..هق ببخشید
-گریه نکن هیچی نیست
+دستم
-بیا تموم شد پانسمان کردم
+میتونم بهت بگم بابا
-اره دخترم
+ممنونم
-یه چیزی میپرسم ولی جواب بده باشه
+باشه اپا
-چه اتفاقی افتاده
راوی:دختر کوچولو لباسشو در اورد و زخمای روی کمرشو نشون داد و ادامه داد
+اپا من اونجا خیلی زجر کشیدم اونا باعث شدن من بچگی نکنم اونا باعث شدن که من عیت دخترای بیست ساله بشم (بغض)
-کوچولوم اشکال نداره تو دیگه منو داری و بغلش کرد
+ملسی اپا
یک سال بعد
-با بالا پایین رفتن تخت بیدار شدم دیدم
تو یه پارت جا نشد
+سلام اسم من کیم سومین داخل یه پرورشگاه که چی بگم شکنجه گاه زندگی میکنم انقدر اذیتم میکنن که دیگه نگو خیلی میزننم من کلن هشت سالمه از همه میترسم (خب سومین دختری کیوت و ترسو و مظلوم و شیطون)اونا با اینکه اینکه من هشت سالمع خیلی منو میزنن و وادارم میکنن که پرورشگاه رو تمیز کنم صاحبش یه زن خیلی ترسناکه همه ی بچه ها رو اذیت میکنه من یه دوست به اسم مین هی کیونگ دارم اون خیلی خوشگله
-سلام اسم من جئون جونگکوک بزرگترین مافیای دنیا همه ازم میترسن راستش من خیلی بچه ها رو دوست دارم ولی دوست ندارم زن داشته باشم امروز می خوام برم یه پرورشگاه
ویو کوک
-اماده شدم و رفتم پرورشگاه یه پیرزن بد اخلاق اونجا بود ولی چرا انقدر ساکته انگار کسی نیست اینجا خیلی بی روحه هوففف
ویو سومین
+خانم یانگ اومد و یه داد بلمد زد
@بلند شید ببینم یه نفر اومده برای سرپرستی گرفتن شما ها
+چ..چ...چشم
رفتم که یه اقایه خیلی بلند و قد بلند اونجا وایستاده خانم یانگ یه نیشگون خیلی دردناک از دستم گرفت و گفت صاف وایستا
ویو کوکی
-یه دختر خیلی کیوت و ریزه میزه و بامزه اونجا بود من همونو انتخاب کردم
+ا...ا..اقا...ی..یه..چ..چیزی ...بگم ...م..منو دعوا نمیکنی
@نه دختره ی...
-اهای زنیکه درست صحبت کن ...کوچو لو چی می خوای
+د..د..دو..دوستم(دستشو جلوی صورتش گرفت)
-دست سومی رو اورد پایین و گفت باشه ولی ازم نترس
+ا..ا..اره م..م..مرس..مرسی
-بریم
ویو کوک
-وقتی دستشو جلوی صورتش گرفت دلم اتیش گرفت برمش خونه که متوجه دستش شدم چرا انقدر کبوده ازش پرسیدم
-چرا انقدر کبودی
+..
-چیشده دخترم
+ه..ه..هیچی
-گفتم چیشده
+هق اقا ببخشید هق لطفا نزنیدم
-من نمیزنمت عزیزم (اخخخ دلم اتیش گرفت واست چه بلایی سرت اوردن )
ویو سومی
+خیلی ترسیدم اون مرد منو برد سر میز کلی غذا بود شروع کردم به خوردن که دستم افتاد زمین شکست زدم زیر گریه و کلی التماس کردم و خم شدم تا جعمش کنم که دستم زخم شد اون اقاعه اومد دستمو گرفت و برد
-چرا اخه اینکارو کردی کوچولو
+هق...ب..هق ببخشید
-گریه نکن هیچی نیست
+دستم
-بیا تموم شد پانسمان کردم
+میتونم بهت بگم بابا
-اره دخترم
+ممنونم
-یه چیزی میپرسم ولی جواب بده باشه
+باشه اپا
-چه اتفاقی افتاده
راوی:دختر کوچولو لباسشو در اورد و زخمای روی کمرشو نشون داد و ادامه داد
+اپا من اونجا خیلی زجر کشیدم اونا باعث شدن من بچگی نکنم اونا باعث شدن که من عیت دخترای بیست ساله بشم (بغض)
-کوچولوم اشکال نداره تو دیگه منو داری و بغلش کرد
+ملسی اپا
یک سال بعد
-با بالا پایین رفتن تخت بیدار شدم دیدم
تو یه پارت جا نشد
- ۷.۱k
- ۰۸ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط