عشق خشن من ❤️ فصل دوم ❤️ پارت ۳

خیلی شبیه من بود که یه دفعه یه خانم صداش کرد
+مین هو بیا اینجا
؟باشه مامان آمدم
خواستم برگردم که مادرش رو ببینم اما پشتش بهم بود نتونستم ببینمش
؟عمو من میرم پیش مامان امید وار دوباره ببینمت
_باشه عمو جون خداحافظ
بچه بدو بدو رفت طرف مامان محکم مامانش رو بغل کرد . مادر هم محکم بغلش کرد و داشت بوس بارونش می کرد انگار بچه داشتن خیلی خوبه منم بچه می خوام اما جیسو نمی تونی بچه دار شه بخاطر اون همش میگم که من بچه دوست ندارم اما راستش رو بخوای بیشتر از هر چیزی دوست دارم بابا بشیم
!هی چا اون کجا رفتی پسر
_اعع ببخشید اینجام خوب تو چیکار می کنی
!ولا منم می گذرانم با زن و بچم آمدیم گردش . ببینم تو ازدواج نکردی
_چرا دوسال که ازدواج کردم
!عع واقعا بچه داری
_نه
!چرا بچه یه رنگ دیگه به زندگی میده زود دست به کار شو
_(لبخند مصنوعی زد) حتماً
!ولی خدایی اول فکر کردم اون پسر بچه پسر توجه خیلی شبیهت پسر
_واقعا
باشه منم جای تعجب بود که این بچه چرا آنقدر شبیه کنه
!خیلی خوب من دیگه میرم قرار خانوادم رو ببرم پارک
_باشه خداحافظ
بعد رفتن دوستم یه خانم برام قهوه رو آورد با شینیدن صداش احساس کردم که این صدا رو میشناسم(این دیگه ا.ت😅)
+بفرمایید آقا قهوه و کیک تون
سرم رو بلند کردم بهش نگاه کردم اونم وقتی منو دید چشماش گرد شد .............
ویو ا.ت
مین هو از وقتی این آقاهه آمد از پیشش نمیاد صداش کردم آمد پیشم کلی بوسش کردم بعد بهم گفت
؟مامان
+جانم
؟ببین اون آقاهه خیلی خوشتیپه یعنی بابای منم مثل این ماهیچه و عضله داره
+خوب اره بابای توهم اینطوری حتا از این آقا خوشتیپ تر
؟واقعا
+بله
بعد لیلی صدام کرد همکارم بود
ل:ا
ت بیا این قهوه و کیک رو برای اون میز ببر
+باشه الان میام
مین هو جایی نری ها همینجا بشین
؟باشه مامان
رفتم قهوه رو بردم بوی عطرش دققن مثل عطر چا اون وو بود دلم خیلی براش تنگ شده قهوه ها رو گذاشتم روی میز که یهو سرشرو بالا آورد وایی خدای من خودش بود این اینجا چیکار می کنه چشمام از تعجب کرد شده بود که اون یکم با تردید منو نگاه کرد و بعد گفت
_ممنونم خانم
+خوا ... ه.. ش .. می .. کنم
انگار منو یادش نیومده می خواستم همونجا بپرم بغلش کنم اما دکتر بهم گفت اگه ازش دور باشم براش بهتر بخاطر اون از پیش رفتم داشتم می رفتم که یهو صدای شکستن آمد برگشتم دیدم چا اون وو از روی صندلی افتاده و خون دماغ شده سریع دویدم سمتش
+اون وو اون وو چشمات.رو باز کن یکی به آمبولانس زنگ بزنه
لیلی:ا.ت وی شده تو از کجا اینو می‌شناسی
+لیلی لطفاً به آمبولانس زنگ بزن
لیلی به آمبولانس زنگ زد و بعد چند مین آمدن و چا اون وو رو بردن منم باهاش رفتم و از لیلی خواهش کردم که مین هو پیشش باشه رفتم بیمارستان که دکتر اونو معاینه کرد و گفت: چیزی خواستی نیست ایشون چون قبلاً فراموشی گرفته شاید یه چیز دیدن که اون یاد خاطر قدیمش انداخته بخاطر همون بیهوش شدن
+واقعا آقای دکتر یعنی جای نگرانی نیست
د:نه نیست الآنم خوابیدن می تونید برین پیشش
+باشه ممنون
داشتم به سمت اتاق اون وو می رفتم که یهو صدای مین هو آمد
؟مامان
دیدگاه ها (۲۸)

عشق خشن من ❤️ فصل دوم ❤️ پارت 4

عشق خشن من ❤️ فصل دوم ❤️ پارت ۵

عشق خشن من ❤️ فصل دوم ❤️ پارت 2

1

:تهیونگ: اون موضوع رو بسپار به من، من حلش می کنما/ت: خب ...

love Between the Tides²⁶رفتم سوار ماشین شدم تهیونگ: دو ساعت ...

پارت ۳ فیک مرز خون و عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط