******
******
بهاره
****
باصدای ونگ ونگ های باران...دختر10روزه ای که تیمارش به عهده ی من بود ازخواب بلندشدم....افسرده...کلافه ازخوش شانسی زیااادم...به طرفش رفتم...
من_جانم؟!باران خانوم گریه میکنه....ازجاش بلندش کردم...توی بغلم گرفتمش....توی تاریکی تکونش میدادم که خوابش ببره...
من_جانم؟!جان...چی میخوای؟!بخدا اگرپیف کرده باشیاا....حوصلتو ندارم...خفه دیگه...چقدرباید نازتو بکشم....
اگرزیبا بودبازم اینجوری رفتارمیکردم؟!هرچی باشه اونم...اونم مثل من نمیدونه پدرو مادرش کیه...
من_یعنی توهم مثل منی؟!سعی کن مثل من نشی...هیچ وقت دلنبند....
ساکت شد....دیگه ازگریه خبری نبود....
انگارمیفهمید چی میگم...
شیشه شیری روکه روی میزبود برداشتمو تکونش دادم....گذاشتم روی لباش....خوب....خداروشکر..بالاخره شیرو قبول کرد...بردمش کنارم روی تخت...یه بالشت روی ساق پاهام گذاشتم...گذاشتمش روی بالشتو پتورو روی پاهامو خودش کشیدم...خودمم درازکش پاهامو تکون میدادم تا بخوابه...دستام زیر سرم بود....یعنی...ولش..کن...نباید میذاشتم ذهنم سمتش بره...باید فراموش شه...گذشته ی من گذشته...
خوابیده بود....خورشیدم که طلوع کرده بود.....بالشتو گذاشتم سرجاش...کنارم دارزکش گذاشتمش...به قنداق سفیدش نگاهی انداختم...چه فرشته ای نصیب من شده...امروزباید به اعجازبگم کسی که لیاقتشو داره رو منتصب کنه...من توانایی نگهداری یه بچه رو ندارم....من ازخودم کلافه ام...نمیتونم این کوچولوروتحمل کنم....
به بینی کوچولوش نگاه کردم....چه ناز....لباش مثل لبای خودم بود....ابروهاشو...مثل خودمه...سرشم که فعلا کچله...لبخندی روی لبم اومد....توی بغلم گرفتمشو بوسه ای روی صورتش زدم...
****
+بهار.....بهار...
من_پنج دیقه دیگه...
مریم+بهاااار...پاشو وقت داروهای بارانه...
ازجام پاشدم...سلانه سلانه سمت روشویی رفتم....صورتمو شستم مسواکمو زدم و دسشوییم رفتم...
مریم+بهار....پوپوکرده...
من_خودت تمیز کن...
مریم+متاسفم....اعجازگفته توباید مثل مادرش باشی...
من_زهرمار...
به سمت باران رفتم...
من_توقنداقشو بازکردی؟!
مریم+اره...
من_نگاش کن....نگاش کن...چجوری توی جاش دست و پامیزنه....لباساشو دراوردم...وپوشکشو عوض کردم...تدامیدونه بالای صدبارعوق زدم...مریم هم که فقط میخندید...
مریم_وایی...تومامان شی چه باحال میشیااا...ولی لطفا دیگه باآب داغ بچه رو نشور..پوستش کوچولوعه...
من_گوشاش...هنوزسوراخ نیس...یه هفته ی دیگه میبری برام انجام بدی؟!
مریم+به...چه زود قبولش کردی؟!
من_نه بابا...اتفاقامیخوام برم بااعجازحرف بزنم..بگم یکیو پیداکنه که لیاقتشو داشته باشه...
مریم+نچ...نمیشه...
من_چطور؟!
مریم+گناه داره..اون ازعمد تمام برگه های قرعه کشیو روشون اسم تورونوشت...چون فکرمیکنه توفقط لیاقت این بچه رو داری....یه جورایی دیده شبیه توعه....دوست داشته این بچه باهات احساس خویشاوندی کنه...خوب توکه هیچ خاصیتی نداری....فقط اکسیژن هدرمیدی...این بچه رو تروخشک کن...فکرکن بچه ی خودته...نگاهش کن چقدرنازو بی آزاره...
من_به نظرت میتونم؟!
مریم+میتونی...مادرانه هاتو خرج این بچه کن...یکم مهرمادری حس کنه...
بارانو توی دستام گرفتم...
من_یعنی فکرکنم توتوبچه ی منی؟!یعنی؟
مریم+چشاشو ببین....مثل چشمای توعه...رنگش...فر مش..همه چیزش...لباو ابروهاشو ببین..اون شویدایی که روی سرش مثل موعه...مثل خودته...انگارتوزاییدیش...اونم مثل توعه...نمیدونه پدرومادرش کین....اونم مثل توعه...نیازداره به محبت..بهش محبت کن...حداقل حالو هواتو عوص میکنه...همینی که بروت میخنده...خودش نعمتیه...
من_اخه من این جوجورو چجوری دوست نداشته باشم....جیگرمامان...مامان؟!
مریم+چه اشکالی داره....بزارفکرکنه تومادرشی...اینجوری یه خلاءتوی زندگیشو پرمیکنی...ببین چجوری بروت میخنده...
نگاهش کردم...راست میگفت...چشاش...ابروهاش به قول مریم اون شویداش....همه چیزش شبیه من بود....لبخندی زدم...
من_خوب دیگه خاله مریم....برو بیرون میخوام لباسه بچمو عوض کنم...گناه داله..تونامحلمی؟!
مریم ازخنده ریسه میرفت...
من_باران مامان...جان مامان...
باهاش بازی میکردمو سعی میکردم لباساشو عوض کنم...لجبازی میکرد...دوست داشت لخت و آزاد باشه...قنداقشو پیچیدمو توی بغلم گرفتمش...
چرا اینقدرزود پذیرفتمش؟!یعنی چون مثل خودم بود؟!چون خودمو توی اون جسم کوچولوش میدیدم.!!یاشاید ازهمون لحظه ی اول بهش مهرو محبت داشتمو خبرنداشتم...قطره ی آهن رو توی دهنش خالی کردم....زارمیزد...روی پاهام گداشته بودمشو سعی میکردم مخلوط کندرو اب گرمی که براش درست کرده بودمو بهش بدم...پسش میزد ولی برای نفخش خوبه...شیرشو که بهش دادم چشاش سنگین شد...روی شونه ام گذاشتمشو دورتادور اتاق درحالی که اروم روی کمرش صربه میزدم تابادمعده اش خالی شه طی میکردم...باصدای آروقش خنده ام گرفت...
من_و
بهاره
****
باصدای ونگ ونگ های باران...دختر10روزه ای که تیمارش به عهده ی من بود ازخواب بلندشدم....افسرده...کلافه ازخوش شانسی زیااادم...به طرفش رفتم...
من_جانم؟!باران خانوم گریه میکنه....ازجاش بلندش کردم...توی بغلم گرفتمش....توی تاریکی تکونش میدادم که خوابش ببره...
من_جانم؟!جان...چی میخوای؟!بخدا اگرپیف کرده باشیاا....حوصلتو ندارم...خفه دیگه...چقدرباید نازتو بکشم....
اگرزیبا بودبازم اینجوری رفتارمیکردم؟!هرچی باشه اونم...اونم مثل من نمیدونه پدرو مادرش کیه...
من_یعنی توهم مثل منی؟!سعی کن مثل من نشی...هیچ وقت دلنبند....
ساکت شد....دیگه ازگریه خبری نبود....
انگارمیفهمید چی میگم...
شیشه شیری روکه روی میزبود برداشتمو تکونش دادم....گذاشتم روی لباش....خوب....خداروشکر..بالاخره شیرو قبول کرد...بردمش کنارم روی تخت...یه بالشت روی ساق پاهام گذاشتم...گذاشتمش روی بالشتو پتورو روی پاهامو خودش کشیدم...خودمم درازکش پاهامو تکون میدادم تا بخوابه...دستام زیر سرم بود....یعنی...ولش..کن...نباید میذاشتم ذهنم سمتش بره...باید فراموش شه...گذشته ی من گذشته...
خوابیده بود....خورشیدم که طلوع کرده بود.....بالشتو گذاشتم سرجاش...کنارم دارزکش گذاشتمش...به قنداق سفیدش نگاهی انداختم...چه فرشته ای نصیب من شده...امروزباید به اعجازبگم کسی که لیاقتشو داره رو منتصب کنه...من توانایی نگهداری یه بچه رو ندارم....من ازخودم کلافه ام...نمیتونم این کوچولوروتحمل کنم....
به بینی کوچولوش نگاه کردم....چه ناز....لباش مثل لبای خودم بود....ابروهاشو...مثل خودمه...سرشم که فعلا کچله...لبخندی روی لبم اومد....توی بغلم گرفتمشو بوسه ای روی صورتش زدم...
****
+بهار.....بهار...
من_پنج دیقه دیگه...
مریم+بهاااار...پاشو وقت داروهای بارانه...
ازجام پاشدم...سلانه سلانه سمت روشویی رفتم....صورتمو شستم مسواکمو زدم و دسشوییم رفتم...
مریم+بهار....پوپوکرده...
من_خودت تمیز کن...
مریم+متاسفم....اعجازگفته توباید مثل مادرش باشی...
من_زهرمار...
به سمت باران رفتم...
من_توقنداقشو بازکردی؟!
مریم+اره...
من_نگاش کن....نگاش کن...چجوری توی جاش دست و پامیزنه....لباساشو دراوردم...وپوشکشو عوض کردم...تدامیدونه بالای صدبارعوق زدم...مریم هم که فقط میخندید...
مریم_وایی...تومامان شی چه باحال میشیااا...ولی لطفا دیگه باآب داغ بچه رو نشور..پوستش کوچولوعه...
من_گوشاش...هنوزسوراخ نیس...یه هفته ی دیگه میبری برام انجام بدی؟!
مریم+به...چه زود قبولش کردی؟!
من_نه بابا...اتفاقامیخوام برم بااعجازحرف بزنم..بگم یکیو پیداکنه که لیاقتشو داشته باشه...
مریم+نچ...نمیشه...
من_چطور؟!
مریم+گناه داره..اون ازعمد تمام برگه های قرعه کشیو روشون اسم تورونوشت...چون فکرمیکنه توفقط لیاقت این بچه رو داری....یه جورایی دیده شبیه توعه....دوست داشته این بچه باهات احساس خویشاوندی کنه...خوب توکه هیچ خاصیتی نداری....فقط اکسیژن هدرمیدی...این بچه رو تروخشک کن...فکرکن بچه ی خودته...نگاهش کن چقدرنازو بی آزاره...
من_به نظرت میتونم؟!
مریم+میتونی...مادرانه هاتو خرج این بچه کن...یکم مهرمادری حس کنه...
بارانو توی دستام گرفتم...
من_یعنی فکرکنم توتوبچه ی منی؟!یعنی؟
مریم+چشاشو ببین....مثل چشمای توعه...رنگش...فر مش..همه چیزش...لباو ابروهاشو ببین..اون شویدایی که روی سرش مثل موعه...مثل خودته...انگارتوزاییدیش...اونم مثل توعه...نمیدونه پدرومادرش کین....اونم مثل توعه...نیازداره به محبت..بهش محبت کن...حداقل حالو هواتو عوص میکنه...همینی که بروت میخنده...خودش نعمتیه...
من_اخه من این جوجورو چجوری دوست نداشته باشم....جیگرمامان...مامان؟!
مریم+چه اشکالی داره....بزارفکرکنه تومادرشی...اینجوری یه خلاءتوی زندگیشو پرمیکنی...ببین چجوری بروت میخنده...
نگاهش کردم...راست میگفت...چشاش...ابروهاش به قول مریم اون شویداش....همه چیزش شبیه من بود....لبخندی زدم...
من_خوب دیگه خاله مریم....برو بیرون میخوام لباسه بچمو عوض کنم...گناه داله..تونامحلمی؟!
مریم ازخنده ریسه میرفت...
من_باران مامان...جان مامان...
باهاش بازی میکردمو سعی میکردم لباساشو عوض کنم...لجبازی میکرد...دوست داشت لخت و آزاد باشه...قنداقشو پیچیدمو توی بغلم گرفتمش...
چرا اینقدرزود پذیرفتمش؟!یعنی چون مثل خودم بود؟!چون خودمو توی اون جسم کوچولوش میدیدم.!!یاشاید ازهمون لحظه ی اول بهش مهرو محبت داشتمو خبرنداشتم...قطره ی آهن رو توی دهنش خالی کردم....زارمیزد...روی پاهام گداشته بودمشو سعی میکردم مخلوط کندرو اب گرمی که براش درست کرده بودمو بهش بدم...پسش میزد ولی برای نفخش خوبه...شیرشو که بهش دادم چشاش سنگین شد...روی شونه ام گذاشتمشو دورتادور اتاق درحالی که اروم روی کمرش صربه میزدم تابادمعده اش خالی شه طی میکردم...باصدای آروقش خنده ام گرفت...
من_و
۱۷.۲k
۳۰ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.