fake j hope
fake j_hope
part*16
از دید جیهوپ
لینا رفت تو اتاقش خوابید
🫀: من دیگه دینا رو دوست ندارم
🧠: من دیگه به دینا فکر نمیکنم
🫀: فکر کنم یه جای دیگه گیر کردم
🧠: من همیشه دیگه به لیا فکر میکنم
🫀: من دیگه لیا دوست دارم
🫁: من برای لیا نفس میکشم
👀: من دیگه فقط لیا میبینم
چرا اروم نمیگیرم باید چیکار کنم
🫀: برو پیش لیا
رفتم تو اتاق پیش لیا تا خوابه دست کشیدم رو موهاش با خودم گفتم اخه دختر تو اگه نبودی
معلوم نبود من الان کجا بودم تو میتونستی بزاری منو بکشه چون ازم متنفر بودی ولی ازم دفاع کردی اخه چقدر تو مهربونی نشسته بودم بهش زل زده که یک دفعه چشماش و باز کرد و بلند شد تو شک بود و تند تند نفس میکشید دستشو گذاشت رو قلبش انگار خیلی ترسیده بود
هوبی:چیشده
ا.ت: نه نه
هوبی: یعنی چی کابوس دیدی چیزی نیست
شروع کرد به گریه کردن رفتم بالا پیشش رو تخت نشستم دستشو گرفتم
هوبی: اتفاقی نیفتاده یه نفس عمیقی بکش
ا.ت: من میترسم
هوبی: چیزی نیست نترس کابوس دیدی
ا.ت: کابوس نبود واقعی بود
هوبی: چشمات و باز کن ببین چیزی نیست
ا.ت: بچیگیمو میگم
هوبی: پیچگیت چی
ا.ت: بچه بودم پول نداشتیم تو خیابونا فقیری میکردیم یه روز یه مردی اومد گفت که اگه میخواید پولدار بشین بیاین اینجا ماهم رفتیم
بجاش پدر و مادرم برد زندان منو نگه داشت
هوبی: از تو چی میخواست
ا.ت: نمیدونم فقط منو با خودش به جنگ ها میبرد بارها نزدیک بوده تیر بخورم ولی یه روز یه نفر اومد کمکمون و تونستیم از اونجا فرار کنیم بعد گفت که اگه میخواید تا دوباره نفرستمون پیش اون اقا باید پول بدین ماهم هیچی نداشتیم گفت که حداقل بادیگاردای من باشین ماهم شدیم بادبیگارداش که دیگه بابام کم کم تلاش کرد پول دراورد تونستیم یه خونه زندگی درستی برا خودمون داشته باشیم
هوبی: الان اینارو خواب دیدی
ا.ت: نه واقعی همه صحنه هاش جلو روم که چقدر خسته شدم بارها اسلحه میگرفتن رو سر خودم یا پدر مادرم
هوبی: فراموش کن قدیمو چیزای خوب یادت بیاد
ات: مثلا چی
هوبی: مثلا یه روز خوبو
#جیهوپ
#فیک
#سناریو
part*16
از دید جیهوپ
لینا رفت تو اتاقش خوابید
🫀: من دیگه دینا رو دوست ندارم
🧠: من دیگه به دینا فکر نمیکنم
🫀: فکر کنم یه جای دیگه گیر کردم
🧠: من همیشه دیگه به لیا فکر میکنم
🫀: من دیگه لیا دوست دارم
🫁: من برای لیا نفس میکشم
👀: من دیگه فقط لیا میبینم
چرا اروم نمیگیرم باید چیکار کنم
🫀: برو پیش لیا
رفتم تو اتاق پیش لیا تا خوابه دست کشیدم رو موهاش با خودم گفتم اخه دختر تو اگه نبودی
معلوم نبود من الان کجا بودم تو میتونستی بزاری منو بکشه چون ازم متنفر بودی ولی ازم دفاع کردی اخه چقدر تو مهربونی نشسته بودم بهش زل زده که یک دفعه چشماش و باز کرد و بلند شد تو شک بود و تند تند نفس میکشید دستشو گذاشت رو قلبش انگار خیلی ترسیده بود
هوبی:چیشده
ا.ت: نه نه
هوبی: یعنی چی کابوس دیدی چیزی نیست
شروع کرد به گریه کردن رفتم بالا پیشش رو تخت نشستم دستشو گرفتم
هوبی: اتفاقی نیفتاده یه نفس عمیقی بکش
ا.ت: من میترسم
هوبی: چیزی نیست نترس کابوس دیدی
ا.ت: کابوس نبود واقعی بود
هوبی: چشمات و باز کن ببین چیزی نیست
ا.ت: بچیگیمو میگم
هوبی: پیچگیت چی
ا.ت: بچه بودم پول نداشتیم تو خیابونا فقیری میکردیم یه روز یه مردی اومد گفت که اگه میخواید پولدار بشین بیاین اینجا ماهم رفتیم
بجاش پدر و مادرم برد زندان منو نگه داشت
هوبی: از تو چی میخواست
ا.ت: نمیدونم فقط منو با خودش به جنگ ها میبرد بارها نزدیک بوده تیر بخورم ولی یه روز یه نفر اومد کمکمون و تونستیم از اونجا فرار کنیم بعد گفت که اگه میخواید تا دوباره نفرستمون پیش اون اقا باید پول بدین ماهم هیچی نداشتیم گفت که حداقل بادیگاردای من باشین ماهم شدیم بادبیگارداش که دیگه بابام کم کم تلاش کرد پول دراورد تونستیم یه خونه زندگی درستی برا خودمون داشته باشیم
هوبی: الان اینارو خواب دیدی
ا.ت: نه واقعی همه صحنه هاش جلو روم که چقدر خسته شدم بارها اسلحه میگرفتن رو سر خودم یا پدر مادرم
هوبی: فراموش کن قدیمو چیزای خوب یادت بیاد
ات: مثلا چی
هوبی: مثلا یه روز خوبو
#جیهوپ
#فیک
#سناریو
۶.۶k
۲۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.