پارت یک
پارت یک
تهیونگ : مامان من اومدم
مامان ته: خوش اومدی عزیزم تولد وبارک پسر خوشگلم بیا اینجا غذای مورد علاقتو درست کردم
تهیونگ: اوما اوممم خیلی خوشمزه شده
مامان ته: نوش جونت پسر قشنگم
تهیونگ : بابا امشب دیر میاد خونه
مامان ته: نمیدونم ولی فک نکنم به احتمال زیاد زود میاد خونه و اینکه نگران نباش تولد شما یادش نرفته
تهیونگ: پس بریم لب ساحل خواهش میکنممم
مامان ته: باشه بزار ببینم چی میشه غذاتو بخور سرد شد
تهیونگ. باشـ...
دینگ دینگ
مامان ته: بزار درو باز کنم
بابای ته: تهیونگاااا
تهیونگ : بابایی چه زود اومدی
بابای ته: من به پسر قشنگم قول داده بودم برای تولدش زود بیام پیشش مکه نه بعدشم من قهرمانم یه قهرمان هیچ وقت زیر قولش نمیزنه
تهیونگ( میره باباشو بغل میکنه)
مامان ته: خب دیگه بسه بسه بریم غذا بخوریم که بعدشم وقت بشه باهم کیک بخوریم و کادو این اقا کوچولو رو بدیم بهش
بابای ته . بدو بریم مسابقه؟
تهیونگ. هورا ارههه من بردمممم
بابای ته . پسر خوشگلم بیا بشین عزیزم خانوم شما هم بفرما
تهیونگ . بابا بریم دریا خواهش میکنممم
بابای ته. عزیرم من خستم
تهیونگ بابا لطفا
مامان ته . عزیزم بیا فعلا کیک بخوریم فردا میریم باشه
تهیونگ. هب باش
بابای ته . ولش کن اماده شین بریم
مامان ته . اما
بابای ته . امشب تولد پسرمه خستیگی ول کن
تهیونک. هورا بریم بریممممم
مامان ته : عزیزم کمر بندتو ببند
بابای ته . مامانت راست میگه عقب بشین کمر بندتم ببند عزیزم
تهیونگ. چشمممم بستم
مامان ته . افرین
ته. بریم لب ساحل تو اب بدوییممم هوراا
تهیونگ ویو
یهو صدای جیغ کل ماشین رو گرفت نور شدیدی که از شیشه جلو میومد صدای ضربه وحشت ناک
ادمین ویو
بعد دو ساعت بهوش میاد مامان باباشو غرق خون میبینه
تهیونگ. اوما پاشو خواهش میکنم بابا لطفا من میترسم همجا تاریکه
اما کار از کار گذشته بود.....
سه روز بعد
ادمین ویو
مراسم خاکسپاری برگزار شد پسر کوچولویی که تو شب تولدش مامان باباشو از دست داده بود و غبار غمی که رو قلبش نشسته بود اونو هروز تاریک تر میکرد بعد از خاکسپاری به پرورشگاه یانگ جو فرستادنش روزای بدی سپری میکرد قلب داغون که نمیخواست زنده بمونه
شب اول پرورشگاه
تهیونگ . نمیخورم ممنون
خانوم سان. بخور بچه رنگ مثل گچ شده
تهیونک .مرسی نمیخوام
خ
هفته دوم
یکی از بچه ها . شنیدم اسمت تهیونگه میخوای دوست بشیم باهم
تهیونگ. نه
سال دوم
تهیونگ . خانوم سان میشه تو این سوال بهم کمک كنی
خانوم سان . البته عزیزم ...........
تهیونگ : مامان من اومدم
مامان ته: خوش اومدی عزیزم تولد وبارک پسر خوشگلم بیا اینجا غذای مورد علاقتو درست کردم
تهیونگ: اوما اوممم خیلی خوشمزه شده
مامان ته: نوش جونت پسر قشنگم
تهیونگ : بابا امشب دیر میاد خونه
مامان ته: نمیدونم ولی فک نکنم به احتمال زیاد زود میاد خونه و اینکه نگران نباش تولد شما یادش نرفته
تهیونگ: پس بریم لب ساحل خواهش میکنممم
مامان ته: باشه بزار ببینم چی میشه غذاتو بخور سرد شد
تهیونگ. باشـ...
دینگ دینگ
مامان ته: بزار درو باز کنم
بابای ته: تهیونگاااا
تهیونگ : بابایی چه زود اومدی
بابای ته: من به پسر قشنگم قول داده بودم برای تولدش زود بیام پیشش مکه نه بعدشم من قهرمانم یه قهرمان هیچ وقت زیر قولش نمیزنه
تهیونگ( میره باباشو بغل میکنه)
مامان ته: خب دیگه بسه بسه بریم غذا بخوریم که بعدشم وقت بشه باهم کیک بخوریم و کادو این اقا کوچولو رو بدیم بهش
بابای ته . بدو بریم مسابقه؟
تهیونگ. هورا ارههه من بردمممم
بابای ته . پسر خوشگلم بیا بشین عزیزم خانوم شما هم بفرما
تهیونگ . بابا بریم دریا خواهش میکنممم
بابای ته. عزیرم من خستم
تهیونگ بابا لطفا
مامان ته . عزیزم بیا فعلا کیک بخوریم فردا میریم باشه
تهیونگ. هب باش
بابای ته . ولش کن اماده شین بریم
مامان ته . اما
بابای ته . امشب تولد پسرمه خستیگی ول کن
تهیونک. هورا بریم بریممممم
مامان ته : عزیزم کمر بندتو ببند
بابای ته . مامانت راست میگه عقب بشین کمر بندتم ببند عزیزم
تهیونگ. چشمممم بستم
مامان ته . افرین
ته. بریم لب ساحل تو اب بدوییممم هوراا
تهیونگ ویو
یهو صدای جیغ کل ماشین رو گرفت نور شدیدی که از شیشه جلو میومد صدای ضربه وحشت ناک
ادمین ویو
بعد دو ساعت بهوش میاد مامان باباشو غرق خون میبینه
تهیونگ. اوما پاشو خواهش میکنم بابا لطفا من میترسم همجا تاریکه
اما کار از کار گذشته بود.....
سه روز بعد
ادمین ویو
مراسم خاکسپاری برگزار شد پسر کوچولویی که تو شب تولدش مامان باباشو از دست داده بود و غبار غمی که رو قلبش نشسته بود اونو هروز تاریک تر میکرد بعد از خاکسپاری به پرورشگاه یانگ جو فرستادنش روزای بدی سپری میکرد قلب داغون که نمیخواست زنده بمونه
شب اول پرورشگاه
تهیونگ . نمیخورم ممنون
خانوم سان. بخور بچه رنگ مثل گچ شده
تهیونک .مرسی نمیخوام
خ
هفته دوم
یکی از بچه ها . شنیدم اسمت تهیونگه میخوای دوست بشیم باهم
تهیونگ. نه
سال دوم
تهیونگ . خانوم سان میشه تو این سوال بهم کمک كنی
خانوم سان . البته عزیزم ...........
۷.۸k
۱۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.