پارت بیست
پارت بیست
نامحون. حواسم به ا.ت بود این لبلس اصلا مناسب نبود یه حس بدی داشتم
جین. نامجونا انقد به ا.ت نگاه کردی الان قورتش میدی با چشات هوی
نامجون. چیز کی من نه اصلا من چی میگی
جین. خوب میدونی چی میگم عاشق شدی اون لباس حس غیرت تورو بلند کرده
نامجون. بخدا میزنم تو دهنتا
جین.خیله خب بابا(خنده زیر)
نامجون. ا.ت
ا.ت. بله قربان
نامجون. نظرت چبه بریم اینجا هیلی حوصله سر بر شده
ا.ت. بزارین این قرار داد راجبهش صحبت بشه بعدش بریم
نامجون. باشه زود جمعش کن
ا.ت. چشم
تهیونگ . ا.ت کل مدت نزدیک منم نشد همه بدنم میلرزه نمیتونم ببینم اینجوری میکنه من من نمیتونم این همه مدت میخواستم یکم مال من باشه
ا.ت ویو
رفتم برای خودم وسیله بردارم که تو یه لحظه همچی دور سرم چرخید خودمو تو اتاق دیدم
ا.ت. چی چیشد
ته. ببخشید معذرت میخوام ا.ت از من دوری نکن
ا.ت . تو چطور جرعت کردی با اون بلایی که سرم اوردی الان بیای تو روم نگاه کنی حتی
ته. من فقط میخواستم برای من باشی
ا.ت. (خنده عصبی) با نابود کردنم؟
ته . من من واقعا متاسفم قول میدم جبرانش کنـ....
ا.ت به حرفش توجه نکرد و به راهرو رفت تا از ته دور بشه تهیونگ دنبالش میرفت اسمشو با لحن بغض داری صدا میزد نامجون که متوجه ا.ت و نگرانیش شده بود به سمتش حرکت کرد ا.ت با سرعت خودشو به نامجون رسوند و با چشمای اشکی بهش نگاه کرد که با فاصله نیم متر صدای گلوله کل محوطه رو پر کرد همه با نگرانی زیاد به سمت کسی که گلوله خورده بود چرخیدن چشمای پر دردش هنوز باز بود روی زمین افتاده بود و درد کل بدنش رو فرا گرفت فقط صدای جیغ داد میشنید
نامجون دختر کوچولو رو تو بغل گرفت تنش سرد داشت میشد خون زیادی تو همین چند ثانیه ازش رفته بود تهیونگ نامجون و بقیه گیج و شک زده بهش نکاه میکردن که حرفای اخرشو گفت......
ا.ت. د...ر.د دا... دارم ... و بعدش سیاهی ............
پایان فصل یک دوستان امیدوارم خوشتون اومده باشه و لذت برده باشین لطفا نظرتون رو بنویسید راجب این فیک
راستی فصل دوم هم داره ولی فعلا میریم سراغ یه فیک دیکه بایییییی
نامحون. حواسم به ا.ت بود این لبلس اصلا مناسب نبود یه حس بدی داشتم
جین. نامجونا انقد به ا.ت نگاه کردی الان قورتش میدی با چشات هوی
نامجون. چیز کی من نه اصلا من چی میگی
جین. خوب میدونی چی میگم عاشق شدی اون لباس حس غیرت تورو بلند کرده
نامجون. بخدا میزنم تو دهنتا
جین.خیله خب بابا(خنده زیر)
نامجون. ا.ت
ا.ت. بله قربان
نامجون. نظرت چبه بریم اینجا هیلی حوصله سر بر شده
ا.ت. بزارین این قرار داد راجبهش صحبت بشه بعدش بریم
نامجون. باشه زود جمعش کن
ا.ت. چشم
تهیونگ . ا.ت کل مدت نزدیک منم نشد همه بدنم میلرزه نمیتونم ببینم اینجوری میکنه من من نمیتونم این همه مدت میخواستم یکم مال من باشه
ا.ت ویو
رفتم برای خودم وسیله بردارم که تو یه لحظه همچی دور سرم چرخید خودمو تو اتاق دیدم
ا.ت. چی چیشد
ته. ببخشید معذرت میخوام ا.ت از من دوری نکن
ا.ت . تو چطور جرعت کردی با اون بلایی که سرم اوردی الان بیای تو روم نگاه کنی حتی
ته. من فقط میخواستم برای من باشی
ا.ت. (خنده عصبی) با نابود کردنم؟
ته . من من واقعا متاسفم قول میدم جبرانش کنـ....
ا.ت به حرفش توجه نکرد و به راهرو رفت تا از ته دور بشه تهیونگ دنبالش میرفت اسمشو با لحن بغض داری صدا میزد نامجون که متوجه ا.ت و نگرانیش شده بود به سمتش حرکت کرد ا.ت با سرعت خودشو به نامجون رسوند و با چشمای اشکی بهش نگاه کرد که با فاصله نیم متر صدای گلوله کل محوطه رو پر کرد همه با نگرانی زیاد به سمت کسی که گلوله خورده بود چرخیدن چشمای پر دردش هنوز باز بود روی زمین افتاده بود و درد کل بدنش رو فرا گرفت فقط صدای جیغ داد میشنید
نامجون دختر کوچولو رو تو بغل گرفت تنش سرد داشت میشد خون زیادی تو همین چند ثانیه ازش رفته بود تهیونگ نامجون و بقیه گیج و شک زده بهش نکاه میکردن که حرفای اخرشو گفت......
ا.ت. د...ر.د دا... دارم ... و بعدش سیاهی ............
پایان فصل یک دوستان امیدوارم خوشتون اومده باشه و لذت برده باشین لطفا نظرتون رو بنویسید راجب این فیک
راستی فصل دوم هم داره ولی فعلا میریم سراغ یه فیک دیکه بایییییی
۴.۰k
۱۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.