یه داستانی هست که خیلی تلخه

یه داستانی هست که خیلی تلخه،
میدونم دارم مسیر اشتباهی رو طی میکنم،
میدونم شکست میخورم،
میدونم حس طرف مقابلمو نصبت به خودم،
ولی بازم میپرسم بازم میگم شاید حس من اشتباه باشه میگم شاید حسم دروغ میگه شاید میخواد مارو جدا کنه

دقیقا وابسته شدن به ادما مثل زل زدن به شبی که یه روز صبح میشه،مثل کبوتری که توی قفسه که قفسشو باز کنی پر میکشه و از تو و اون مکان دور میشه‌‌ مثل ماه که فرداش خوردشیده..
همینقدر تلخ
زندگی تلخه عین ته فنجون قهوه‌ات
خلاصه که میخواستم بگم..
وابسته شدن از ریشه میکندت،از پا میندازدت..
امیدوارم به ادمای رفتنی زندگیتون وابسته نشین
🕊🤍
دیدگاه ها (۹)

دختر قدرتمندی درون من هست دختری که قسم خورده تسلیم نشود!دختر...

سخته به بعضیا بفهمونی که اگه خیانت نمی کنی، دروغ نمیگی، پنهو...

یه جاهایی اشتباه کردی چون برات لازم بود ، یه روزایی اعتماد ک...

نشست تو ماشیندستاش می لرزیدبخاری رو روشن کردم، گفت: ماشینت ب...

𝚙𝚊𝚛𝚝7ویو ات سرمو برگردوندم که با صورت درهم ریخته کوک مواجه ش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط