وقتی با قمار خریدتت 😈)پارت=10
وقتی با قمار خریدتت 😈)پارت=10
.
نویسنده=پارک کیون دو
ادمین=نداریم
.
.
.
.
.
*ویو ا.ت*
که در باز شد تار می دیدم اومد نزدیک دیدم ارباب اومد اون پسرِ رو از روم برداشت ترسیده بودم داشتم گریه میکردم یهو بغلم کرد تو بغلش احساس امنیت میکنم که گفت...
کوک: هیسسسسس اروم من اینجام نترس خوب(نازکردن ا.ت بعدپاکردن اشکش با انگشت شصت)
گریه نمیذاشت حرف بزنم
ا.ت:_________داره گریه میکنه
کوک: بسته گریه نکن (ناز کردن سرش هین خدا شانسو)
کوک: فکر نکنی چون باهات مهربونم کاریت ندارن ها
(طرفه هوسو) هوسو بیا ا.ت رو ببر انباری (جدی)
بردنم انباری میترسیدم من از تاریکی میترسم (همه میترسن ا.ت
ا.ت: ببند گاراژ را کیون دو
کیون دو: عه من اگه شکنجت ندادم 😎😎😎)
پاهامو بغل کرده بودم که یهو در باز شد نمیتونستم ببینم اومد نزدیک دیم اربابِ.......
*ویو کوک *
ا.ت بردن انباری بدش اون مرتیکه هان سوجو بردن اتاق شکنجه بدش رفتم انباری رفتم تو دیدم مثل بچه ها پاشو بغل کرده دلم براش سوخت..
کوک: چرا گذاشتی بهت دست بزنه هاااااااا (اخرش داد)
ا.ت: م.. ن.. م.. ن... من... ک.... کا.... کار... کاری. نن.. ه.. کک.. ر... دم(من من کاری نکردم) خو... دش به... مم... ن.. دد.. سست..... ز...... ز..... د... هش
کوک: پس کاری نکردی هااااااا (داد)
ا.ت: داد نزنننننننن (جیغ)
کوک: رومن داد میزنی هرزه بهت نشون میدم
وقتی داد زد اصبانی شدم دستشو گرفتمو بردمش اتاق تو راه دو بار اوفتاد اهمیت ندادم انداختمش رو تخت درم قفل کردم.....
*ویوا.ت*
وقتی روش داد زدم گفت...
کوک: رومن داد میزنی هرزه بهت نشون میدم
وقتی حرفش تموم شود دستمو گرفتو برد تو عمارت داشت می بوردم اتاقش تو راه دو بار افتادم زانوم درد میکرد اما اهمیت نداد در اقا باز کردو منو انداخت رو تخت خودشم درو قفل کردو اومد رو خیمه زد شروع کردن خوردن لبام و جر دادن لباسام
(خوب خوب من بلدم اسمات بنویسم اما هم ویس میپاکه هم به پسرا اسیب میزنه هرکی خواست پیوی و این که وحشت نداک تصور کنید) ازم کشید بیرون درد داشتم بی حال بودم شکمم بد درد میکرد که نتونستم تحمل کنم گریه کردم...
*ویو کوک *
انداختمش رو تخت روش خیمه زدم لباشو میبوسیدم لباساشو جردادم (خوب خوب من بلدم اسمات بنویسم اما هم ویس میپاکه هم به پسرا اسیب میزنه هرکی خواست پیوی و این که وحشت ناک تصور کنید) ازش کشیدم بیرون تو خودش مچاله شوده بود که یهو از درد گریه کرد دلم براش سوخت بخاطر همین براید بغلش کردم بردم حموم وان بزرگ بود اول خودم نشستم بد ا.ت رو خودم گذاشتم که.....
☆♡☆______________ـ___________☆♡☆
ادامه کامنت.....
.
نویسنده=پارک کیون دو
ادمین=نداریم
.
.
.
.
.
*ویو ا.ت*
که در باز شد تار می دیدم اومد نزدیک دیدم ارباب اومد اون پسرِ رو از روم برداشت ترسیده بودم داشتم گریه میکردم یهو بغلم کرد تو بغلش احساس امنیت میکنم که گفت...
کوک: هیسسسسس اروم من اینجام نترس خوب(نازکردن ا.ت بعدپاکردن اشکش با انگشت شصت)
گریه نمیذاشت حرف بزنم
ا.ت:_________داره گریه میکنه
کوک: بسته گریه نکن (ناز کردن سرش هین خدا شانسو)
کوک: فکر نکنی چون باهات مهربونم کاریت ندارن ها
(طرفه هوسو) هوسو بیا ا.ت رو ببر انباری (جدی)
بردنم انباری میترسیدم من از تاریکی میترسم (همه میترسن ا.ت
ا.ت: ببند گاراژ را کیون دو
کیون دو: عه من اگه شکنجت ندادم 😎😎😎)
پاهامو بغل کرده بودم که یهو در باز شد نمیتونستم ببینم اومد نزدیک دیم اربابِ.......
*ویو کوک *
ا.ت بردن انباری بدش اون مرتیکه هان سوجو بردن اتاق شکنجه بدش رفتم انباری رفتم تو دیدم مثل بچه ها پاشو بغل کرده دلم براش سوخت..
کوک: چرا گذاشتی بهت دست بزنه هاااااااا (اخرش داد)
ا.ت: م.. ن.. م.. ن... من... ک.... کا.... کار... کاری. نن.. ه.. کک.. ر... دم(من من کاری نکردم) خو... دش به... مم... ن.. دد.. سست..... ز...... ز..... د... هش
کوک: پس کاری نکردی هااااااا (داد)
ا.ت: داد نزنننننننن (جیغ)
کوک: رومن داد میزنی هرزه بهت نشون میدم
وقتی داد زد اصبانی شدم دستشو گرفتمو بردمش اتاق تو راه دو بار اوفتاد اهمیت ندادم انداختمش رو تخت درم قفل کردم.....
*ویوا.ت*
وقتی روش داد زدم گفت...
کوک: رومن داد میزنی هرزه بهت نشون میدم
وقتی حرفش تموم شود دستمو گرفتو برد تو عمارت داشت می بوردم اتاقش تو راه دو بار افتادم زانوم درد میکرد اما اهمیت نداد در اقا باز کردو منو انداخت رو تخت خودشم درو قفل کردو اومد رو خیمه زد شروع کردن خوردن لبام و جر دادن لباسام
(خوب خوب من بلدم اسمات بنویسم اما هم ویس میپاکه هم به پسرا اسیب میزنه هرکی خواست پیوی و این که وحشت نداک تصور کنید) ازم کشید بیرون درد داشتم بی حال بودم شکمم بد درد میکرد که نتونستم تحمل کنم گریه کردم...
*ویو کوک *
انداختمش رو تخت روش خیمه زدم لباشو میبوسیدم لباساشو جردادم (خوب خوب من بلدم اسمات بنویسم اما هم ویس میپاکه هم به پسرا اسیب میزنه هرکی خواست پیوی و این که وحشت ناک تصور کنید) ازش کشیدم بیرون تو خودش مچاله شوده بود که یهو از درد گریه کرد دلم براش سوخت بخاطر همین براید بغلش کردم بردم حموم وان بزرگ بود اول خودم نشستم بد ا.ت رو خودم گذاشتم که.....
☆♡☆______________ـ___________☆♡☆
ادامه کامنت.....
۱۵.۹k
۱۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.