💌مادرانه ای برای پسرم
💌مادرانهای برای پسرم
شده بودی دار و ندار مادر
تمام شیرین زبانی ات را به خاطر میسِپُردم
بی کم و کاست
چشمم به درب خشک میشد تا پدرت
در چارچوب خانه،
پوتین در نیاورده
با لباس رزم
مِهرش را نِثارت کند.
مگر میگذاشتم حرف بزند؟
باید شریکِ تمام خاطره هایمان میشُد.
هنوز هُرم دست های کوچک ات را
به وقتِ دلتنگی
حس میکنم.
از همان ۱۴ آبان ۶۲ دستگیر مادر بودی.
دلم برای روزهایی که سرو شدی
و شریکِ دلتنگی من،
تنگ شده.
همان صبح هایی که با صدای پدر
از خواب بلند میشدی
دست و صورت نَشُسته
چکمه های قرمزت را پا میزدی و
زودتر از پدر
در کوچه رژه میرفتی!
همان روزهایی که وابسته پدر شده بودی
و من،
به این حِسِ پدر-پسری حسودیَم میشد
همان ثانیه هایی که با هزار بهانه
بغلت میکردم
و
تو پشت پدر گریه سَر میدادی.
عزیزِمادر!
صبحانه ی چای تلیت را یادت هست؟
طعم شیرینَش را چه؟
یاد چای روزِ آخر می افتم
خرداد سال ۹۵_ قم
چایی ام یخ کرده
هیچ چیز از گلویَم پایین نمیرود
دیرَت شده بود
دلم میخواست دنیا بایستَد
تا سیر تماشایَت کنم
حالِ مُضطربِ چشمانَم را که دیدی
گفتی:
"برمیگردم مامان" "خیلی زود".
در آغوشَم که فشردَمَت
گفتی:
تا برمیگردم
به حسین، بابا گفتن یاد بده
گفتم حسین...!
الوعده وفا...
بابا گفتن را خودم یادَش دادم
تو هم زود آمدی، خیلی زود...
فقط کاش
همکارت حسرت به دلم نمیگذاشت
کاش
برای بارِ آخر
پیکرِ سوخته ات را
به آغوش میفِشُردَم
این بار هم مثل همیشه
با یادِ طو، چایی ام یَخ کرد...
تولدت مبارک گُل پسرم💞
─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─
🎁 عارفان مجاهد | شهیدان عشریه و طهماسبی
🌐 | www.aref-e-mojahed.ir
🔗 | @arefanemojahed
📧 | info@aref-e-mojahed.ir
✅ نشرش با شما
شده بودی دار و ندار مادر
تمام شیرین زبانی ات را به خاطر میسِپُردم
بی کم و کاست
چشمم به درب خشک میشد تا پدرت
در چارچوب خانه،
پوتین در نیاورده
با لباس رزم
مِهرش را نِثارت کند.
مگر میگذاشتم حرف بزند؟
باید شریکِ تمام خاطره هایمان میشُد.
هنوز هُرم دست های کوچک ات را
به وقتِ دلتنگی
حس میکنم.
از همان ۱۴ آبان ۶۲ دستگیر مادر بودی.
دلم برای روزهایی که سرو شدی
و شریکِ دلتنگی من،
تنگ شده.
همان صبح هایی که با صدای پدر
از خواب بلند میشدی
دست و صورت نَشُسته
چکمه های قرمزت را پا میزدی و
زودتر از پدر
در کوچه رژه میرفتی!
همان روزهایی که وابسته پدر شده بودی
و من،
به این حِسِ پدر-پسری حسودیَم میشد
همان ثانیه هایی که با هزار بهانه
بغلت میکردم
و
تو پشت پدر گریه سَر میدادی.
عزیزِمادر!
صبحانه ی چای تلیت را یادت هست؟
طعم شیرینَش را چه؟
یاد چای روزِ آخر می افتم
خرداد سال ۹۵_ قم
چایی ام یخ کرده
هیچ چیز از گلویَم پایین نمیرود
دیرَت شده بود
دلم میخواست دنیا بایستَد
تا سیر تماشایَت کنم
حالِ مُضطربِ چشمانَم را که دیدی
گفتی:
"برمیگردم مامان" "خیلی زود".
در آغوشَم که فشردَمَت
گفتی:
تا برمیگردم
به حسین، بابا گفتن یاد بده
گفتم حسین...!
الوعده وفا...
بابا گفتن را خودم یادَش دادم
تو هم زود آمدی، خیلی زود...
فقط کاش
همکارت حسرت به دلم نمیگذاشت
کاش
برای بارِ آخر
پیکرِ سوخته ات را
به آغوش میفِشُردَم
این بار هم مثل همیشه
با یادِ طو، چایی ام یَخ کرد...
تولدت مبارک گُل پسرم💞
─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─
🎁 عارفان مجاهد | شهیدان عشریه و طهماسبی
🌐 | www.aref-e-mojahed.ir
🔗 | @arefanemojahed
📧 | info@aref-e-mojahed.ir
✅ نشرش با شما
۱۱.۷k
۱۴ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.