دانشجوی مغرور من
🍂🌹🍂🌹🍂
🍂🌹🍂🌹
🍂🌹🍂
🍂🌹
🍂
#پارت_2
#دانشجوی_مغرور_من
امیرصدرا بود ، استاد جدید این ترم شوهر سابق من بود ، چقدر عوض شده بود صورتش مردونه تر شده بود ، اندامش ورزیده تر شده بود حتی نسبت به سابق خیلی عوض شده بود میشد گفت یه آدم دیگه شده بود ، سریع دستی به صورت خیس شده ام کشیدم و سرم رو پایین انداختم چونم بشدت داشت میلرزید بغض تو گلوم داشت من رو خفه میکرد هی سعی میکردم ، امیرصدرا پسر عمه من بود ...! یعنی عمه میدونست اون برگشته پس چرا چیزی به ما نگفته بود
داشت حضور غیاب میکرد وقتی به اسم من رسید کمی مکث کرد
_ مهشید نجم .
فقط تونستم دستم رو بالا ببرم که سرش رو بلند کرد برای چند ثانیه نگاهمون گره خورد ، سریع ازش چشم دزدیدم و سرم رو پایین انداختم اون هم بعد تموم شدن لیست بلند شد و شروع کرد به درس دادن ، خیلی جدی بود
همینطور خشک هیچکس جرئت نداشت چیزی بگه ، گاهی نگاهش بهم میفتاد اما نگاهش خیلی سرد و غریبه بود ، پوزخندی کنج لبهام نشست چه توقعی داشتم پس که من رو فراموش نکنه اما مگه میشد .
وقتی ساعت کلاس تموم شد ، وسایلم رو داشتم جمع میکردم که نگاهم به دخترای اطرافش افتاد احساس حسادت مثل خوره افتاد به جون من !
یکی نبود بهم بگه اون تو رو طلاق داد احمق الان ایستادی به چی خیره شدی اما همه ی اینا به کنار باز هم من حسودیم شده بود .
زیر لب فحشی نثارش کردم و با عصبانیت از کلاس خارج شدم ، سوار ماشین خودم شدم و
به سمت خونه روندم انقدر حالم خراب شده بود از دیدن امیرصدرا که نزدیک بود چند بار تصادف کنم ، همین که داخل خونه شدم با ناراحتی به سمت اتاقم داشتم میرفتم که ...
🍂
🍂🌹
🍂🌹🍂
🍂🌹🍂🌹
🍂🌹🍂🌹🍂
🍂🌹🍂🌹
🍂🌹🍂
🍂🌹
🍂
#پارت_2
#دانشجوی_مغرور_من
امیرصدرا بود ، استاد جدید این ترم شوهر سابق من بود ، چقدر عوض شده بود صورتش مردونه تر شده بود ، اندامش ورزیده تر شده بود حتی نسبت به سابق خیلی عوض شده بود میشد گفت یه آدم دیگه شده بود ، سریع دستی به صورت خیس شده ام کشیدم و سرم رو پایین انداختم چونم بشدت داشت میلرزید بغض تو گلوم داشت من رو خفه میکرد هی سعی میکردم ، امیرصدرا پسر عمه من بود ...! یعنی عمه میدونست اون برگشته پس چرا چیزی به ما نگفته بود
داشت حضور غیاب میکرد وقتی به اسم من رسید کمی مکث کرد
_ مهشید نجم .
فقط تونستم دستم رو بالا ببرم که سرش رو بلند کرد برای چند ثانیه نگاهمون گره خورد ، سریع ازش چشم دزدیدم و سرم رو پایین انداختم اون هم بعد تموم شدن لیست بلند شد و شروع کرد به درس دادن ، خیلی جدی بود
همینطور خشک هیچکس جرئت نداشت چیزی بگه ، گاهی نگاهش بهم میفتاد اما نگاهش خیلی سرد و غریبه بود ، پوزخندی کنج لبهام نشست چه توقعی داشتم پس که من رو فراموش نکنه اما مگه میشد .
وقتی ساعت کلاس تموم شد ، وسایلم رو داشتم جمع میکردم که نگاهم به دخترای اطرافش افتاد احساس حسادت مثل خوره افتاد به جون من !
یکی نبود بهم بگه اون تو رو طلاق داد احمق الان ایستادی به چی خیره شدی اما همه ی اینا به کنار باز هم من حسودیم شده بود .
زیر لب فحشی نثارش کردم و با عصبانیت از کلاس خارج شدم ، سوار ماشین خودم شدم و
به سمت خونه روندم انقدر حالم خراب شده بود از دیدن امیرصدرا که نزدیک بود چند بار تصادف کنم ، همین که داخل خونه شدم با ناراحتی به سمت اتاقم داشتم میرفتم که ...
🍂
🍂🌹
🍂🌹🍂
🍂🌹🍂🌹
🍂🌹🍂🌹🍂
۱۳.۶k
۱۹ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.