تهیونگ سیگارشو انداخت زمین و با پاهاش خاموش کرد به نمای ب

تهیونگ سیگارشو انداخت زمین و با پاهاش خاموش کرد به نمای بیرون از پنجره نگاه کرد ، مکث کرد ، دود پُک آخر سیگارشو از دهنش داد بیرون ، لبخند زد گفت : اون آدمارو میبینی؟ همشون لبخند میزنن از کنار هم رد میشن ، هیچکسم نمیفهمه دردشون چیه و چه مرگشونه ، از صب که پا میشن با خودشون میجنگن تا وقتی که شب بشه ، نصف این آدما از خودشون متنفرن....
دیدگاه ها (۰)

فقط اونجا که سعدی میگه:چنان به موی تو آشفته‌ ام به بوی تو مس...

تک پارتی از جونگکوک absolute blackness

نامجون: دیشب تو و تهیونگ خیلی مست بودین کوک: چطور..!؟نامجون:...

وابسته شدن که دست خودِ آدم نیست ، ‏هست؟یهو به خودت میای میبی...

yek tarafe part : 11

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط