(:پارت ۴ رمان کاردشلریم:)
(:پارت ۴ رمان کاردشلریم:)
یاسمین میره تو کافه و با یکی قرار گذاشته بوده
همو میبینن میخندن و آخرش همو از لب بوس میکنن
تولگا ازشون عکس میگیره و سریع میره خونه
میبینه همه رفتن خونه و فقط پسرا خونه هستن و چه بهتر
تولگا قضیه و بهشون میگه
عمر:تولگا شما از هم جدا شدین دیگه اینا به تو ربطی نداره نباید غصه بخوری😢
دوروک:حق با عمره ولی میتونیم یه کاری کنیم!
تولگا :چیکار؟
دوروک:...................
------------------ـــــــــــ--------ـــــــ------
یاسمین از اونجا بر میگرده میخواد بره خونه سوسن که یهو سوسن زنگ میزنه
سوسن:الو یاسمین سلام ما با بچه ها یه قراری گذاشتیم لوکیشن میفرستم بیا اونجا
یاسمین :اوکی الان میام
یاسمین میره اونجا
سوسن :خب بچه ها ما اینجائیم و میخوایم یه سورپرایز برای پسرا ترتیب بدیم😊
یاسمین : خوب من که از تولگا جدا شدم شما سوپرایزشون کنین!
سوسن :نه مهم تویی خب شاید آشتی کردین😁
یاسمین :نه من آشتی نمیکنم
سوسن : خب حالا هرچی
شب میشه سوسن زنک میزنه که پسرا بیان کافه
دوروک اول از همه میرسه:)
دوروک: سلام عشقم !!! سلام بچه ها
آسیه: سلام ؛دوروک بیا اینجا بشین تا بقیه بیان
نفر بعدی برک میاد
آیبیکه:سلام عشقم😘
برک :سلام عزیزم
ایبیکه؛ بیا اینجا بشین تا بقیه هم بیان
کم کم همه میان و یهو چراغا خاموش میشه
چند تا شمع میارن روی میز با کلی غذا
پسرا سورپرایز میشن و ازشون تشکر میکنن
آسیه: بچه ها من یه تصمیمی گرفتم
دوروک :چی شده عشقم؟
آسیه:میخوام رابطه مون و به عمو اورهان بگم
دوروک:جدییییییی 😳😳😳(پشماش ریخته)
ایبیکه:منم یه کاری کردم :)
برک:چیکار؟؟
ایبیکه: قرار ازدواجمون دیگه فرداس☺️
سوسن یهو پامیشه میگه میرم بیرون یه لحظه
عمر پشت سرش میره
عمر:چی شده سوسن
سوسن:عمر من با اینکه تو برام خونه خریدی از صبح نتونستم برات چیزی بگیرم
عمر:خب عیبی ندارد که
سوسن:.........
(ادامه دارد)
یاسمین میره تو کافه و با یکی قرار گذاشته بوده
همو میبینن میخندن و آخرش همو از لب بوس میکنن
تولگا ازشون عکس میگیره و سریع میره خونه
میبینه همه رفتن خونه و فقط پسرا خونه هستن و چه بهتر
تولگا قضیه و بهشون میگه
عمر:تولگا شما از هم جدا شدین دیگه اینا به تو ربطی نداره نباید غصه بخوری😢
دوروک:حق با عمره ولی میتونیم یه کاری کنیم!
تولگا :چیکار؟
دوروک:...................
------------------ـــــــــــ--------ـــــــ------
یاسمین از اونجا بر میگرده میخواد بره خونه سوسن که یهو سوسن زنگ میزنه
سوسن:الو یاسمین سلام ما با بچه ها یه قراری گذاشتیم لوکیشن میفرستم بیا اونجا
یاسمین :اوکی الان میام
یاسمین میره اونجا
سوسن :خب بچه ها ما اینجائیم و میخوایم یه سورپرایز برای پسرا ترتیب بدیم😊
یاسمین : خوب من که از تولگا جدا شدم شما سوپرایزشون کنین!
سوسن :نه مهم تویی خب شاید آشتی کردین😁
یاسمین :نه من آشتی نمیکنم
سوسن : خب حالا هرچی
شب میشه سوسن زنک میزنه که پسرا بیان کافه
دوروک اول از همه میرسه:)
دوروک: سلام عشقم !!! سلام بچه ها
آسیه: سلام ؛دوروک بیا اینجا بشین تا بقیه بیان
نفر بعدی برک میاد
آیبیکه:سلام عشقم😘
برک :سلام عزیزم
ایبیکه؛ بیا اینجا بشین تا بقیه هم بیان
کم کم همه میان و یهو چراغا خاموش میشه
چند تا شمع میارن روی میز با کلی غذا
پسرا سورپرایز میشن و ازشون تشکر میکنن
آسیه: بچه ها من یه تصمیمی گرفتم
دوروک :چی شده عشقم؟
آسیه:میخوام رابطه مون و به عمو اورهان بگم
دوروک:جدییییییی 😳😳😳(پشماش ریخته)
ایبیکه:منم یه کاری کردم :)
برک:چیکار؟؟
ایبیکه: قرار ازدواجمون دیگه فرداس☺️
سوسن یهو پامیشه میگه میرم بیرون یه لحظه
عمر پشت سرش میره
عمر:چی شده سوسن
سوسن:عمر من با اینکه تو برام خونه خریدی از صبح نتونستم برات چیزی بگیرم
عمر:خب عیبی ندارد که
سوسن:.........
(ادامه دارد)
۷.۸k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.