صبحدم دل را مقیم خلوت جان یافتم

صبحدم دل را مقیم خلوت جان یافتم
از نسیمِ صبح بوی زلفِ جانان یافتم ...

خواجوی کرمانی
دیدگاه ها (۲)

وصال توست ،اگر دل را مُرادی هست ...

فنجان داغ چای، دستای سرد منگرمای عشق تو، آغوش درد منپایان ای...

گر بدانی حال من ، گریان شوی بی اختیار !ای که منعِ گریه‌ی بی ...

یا درد و غَمی که داده‌ای بازش گیر ،یا جان و دلی که بُرده‌ای ...

🌱🍃 چون ز نسیم صبحدم زلف تو در هوا شود سنگ بود نه آدمی هر ...

خواجوی زیبا، خواجوی پیر و خواجوی پر از گفتنی…اینجا، جایی‌ست ...

افسرده ایم و خسته دل از هرچه هست و نیستبگشای زلفو رها کن در ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط