من بودم ودل بود و تو و کلبه خرابی

من بودم ودل بود و تو و کلبه خرابی
شمعی و قلم بود و دو پیمانه شرابی


چشمان تو سرمستِ قدح بود در آن شب
دیوانه دلی بود و که می داد جوابی


در گوشه ی آن کلبه نشستیم چو عاشق
میبُردَم از آن لعلِ لبت گاه صوابی


شعری زغزل قافیه اش چشم تَرَت بود
انگار غزل ریخت ،به چشمان تو خوابی


طوفان زده شد دل چو شدی خیره به چشمم
غیر از تپشِ دل، زمنِ ساده نیابی
دیدگاه ها (۰)

بنشین تا نفسی هست نگاهت بکنم"نظری نیک به رخسارۀ ماهت بکنمشرر...

ﺍﻧﺴــﺎﻧﻬﺎﻯ ﺑـﺰﺭﮒ ﺩﻭ ﺩﻝ ﺩﺍﺭﻧـــﺪ!ﺩﻟﻰ ڪه ﺩﺭﺩ ﻣﻰ ﮐﺸﺪ ﻭ ﭘﻨﻬـﺎﻥ ﺍ...

شراب عشق میدهی خمار میکنی مراشمیم مهر میدمی مهار میکنی مراتم...

باید یک نفر باشد که ‏بدون غرور دوستت بدارد. آنقدر صمیمی که ه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط