چند پارتی نامجون: وقتی عاشقت شد...
چند پارتی نامجون: وقتی عاشقت شد...
پارت¹ ـــ♡ـــ
(@niayeshnazarii8 🥺❤✊🏻: درخواستی)
ویو ا/ت:
سلام ب همگی من پارک ا/ت هستم ی دختر ۲۵ ساله ی خجالتی...
توی کره توی پایتختش یعنی سئول با برادر بزرگتر از خودم زندگی میکنم.
راستش من و هون یو(داداششه) چند سالی میگذره ک پدر و مادرمون رو بر اثر تصادفی ساختگی توی خیابون سینسا دونگ از دست دادیم وضع مالیمون نسبتا خوبه من و هون یو کار میکنیم تا پول تحصیل دانشگاه خودمون رو جور کنیم
راستش من اونو خیلی دوست دارم همیشه داره زحمت میکشه کار میکنه و در عین حال درس میخونه اما من همش ب فکر خوشگذرونیم اما از الان ب بعد تصمیم گرفتم با دقت بیشتری مشغول درس و کتابام شم
من رشتم تجربیه و داداشم مهندسی مکانیک میخونه
شاید از خودتون بپرسید چرا تجربی
از وقتی پدر و مادرم رو از دست دادم خیلی توخودمم همیشه ب فکر اینم ک چ کسی ممکنه این تصادف ساختگی رو ایجاد کرده باشه
میدونم رشته تجربی اصلا ب اینا ربطی نداره اره ولی یچیزیو یادم رفت بگم مامان من دندونپزشک بود اون بهم میگفت خیلی خوبه ک ی شغلی رو انتخاب کنی ک واقعا دوسش داشته باشیو بتونی باهاش ب مردم کمک کنی
منم خیلی دوس دارم راه مامان رو ادامه بدم وقتی میرفتم مطبش کلی چیزای اموزشی یاد میگرفتم و تا الان همش رو توی کتابچم یاد داشت کردم تا موقع ازمون نهایی بتونم ازشون بهره ببرم...
(زمستان سه شنبه شب ساعت ۱۱)
ویو ا/ت:
عاییی خیلی خسته شدم ساعت چنده؟ هون یو هنوز نرسیده خونه؟ دیروقته هنوز شام نخورده مطمعنم..
بهتره برم براش ی چیزی درست کنم میدونم خستست پس با ی چیز گرم ب استقبالش میرم
رفتم توی آشپزخونه تا براش مقداری سوپ درست کنم
درسته تا الان هیچ وقت غذاهام درست از آب در نیومده ولی برای بهتر کردن خودم سخت تلاش میکنم..
پارت¹ ـــ♡ـــ
(@niayeshnazarii8 🥺❤✊🏻: درخواستی)
ویو ا/ت:
سلام ب همگی من پارک ا/ت هستم ی دختر ۲۵ ساله ی خجالتی...
توی کره توی پایتختش یعنی سئول با برادر بزرگتر از خودم زندگی میکنم.
راستش من و هون یو(داداششه) چند سالی میگذره ک پدر و مادرمون رو بر اثر تصادفی ساختگی توی خیابون سینسا دونگ از دست دادیم وضع مالیمون نسبتا خوبه من و هون یو کار میکنیم تا پول تحصیل دانشگاه خودمون رو جور کنیم
راستش من اونو خیلی دوست دارم همیشه داره زحمت میکشه کار میکنه و در عین حال درس میخونه اما من همش ب فکر خوشگذرونیم اما از الان ب بعد تصمیم گرفتم با دقت بیشتری مشغول درس و کتابام شم
من رشتم تجربیه و داداشم مهندسی مکانیک میخونه
شاید از خودتون بپرسید چرا تجربی
از وقتی پدر و مادرم رو از دست دادم خیلی توخودمم همیشه ب فکر اینم ک چ کسی ممکنه این تصادف ساختگی رو ایجاد کرده باشه
میدونم رشته تجربی اصلا ب اینا ربطی نداره اره ولی یچیزیو یادم رفت بگم مامان من دندونپزشک بود اون بهم میگفت خیلی خوبه ک ی شغلی رو انتخاب کنی ک واقعا دوسش داشته باشیو بتونی باهاش ب مردم کمک کنی
منم خیلی دوس دارم راه مامان رو ادامه بدم وقتی میرفتم مطبش کلی چیزای اموزشی یاد میگرفتم و تا الان همش رو توی کتابچم یاد داشت کردم تا موقع ازمون نهایی بتونم ازشون بهره ببرم...
(زمستان سه شنبه شب ساعت ۱۱)
ویو ا/ت:
عاییی خیلی خسته شدم ساعت چنده؟ هون یو هنوز نرسیده خونه؟ دیروقته هنوز شام نخورده مطمعنم..
بهتره برم براش ی چیزی درست کنم میدونم خستست پس با ی چیز گرم ب استقبالش میرم
رفتم توی آشپزخونه تا براش مقداری سوپ درست کنم
درسته تا الان هیچ وقت غذاهام درست از آب در نیومده ولی برای بهتر کردن خودم سخت تلاش میکنم..
۱۲.۰k
۱۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.