عشق اجباری پارت سی مهدیه عسگری
#عشق_اجباری #پارت_سی #مهدیه_عسگری
وقتی نگاه متعجب منو دید هول شد و لبخندی زوری زد...با خواهرش سلام و علیک کردیم که ابرویی بالا انداخت و گفت:اهورا جان معرفی نمی کنی؟!...
اهورا دستشو محکم دور کمرم حلقه کرد و با لحن جدی گفت:سودا عشق من....
یهو دیدم دختره بلند زد زیر خنده که من متعجب نگاش کردم و اهورا با خشم....محکم کمر منو فشرد که اخم دراومد....
یهو اخماش باز شد و گفت: ببخشید....
دختره با تمسخر گفت:حالا کدومشون هست؟؛...
ینی چی؟...منظورش چیه؟!..ینی دختره دیگه ای هم تو زندگی اهورا بوده؟!....با این قضیه چندان مشکلی نداشتم ولی دوس داشتم از زبون خوده اهورا بشنوم نه دیگرون!!!!....
اهورا با خشم دستمو کشید و از لای دندونای بهم کلید شدش گفت: بریم...
وقتی روی میز نشستیم جدی رو به اهورا گفتم:
اون دختره چی داشت میگفت؟!...
یهو دیدم اهورا درمونده دستمو محکم گرفت و گفت:
عزیزم شاید بقیه بخوان با حرفای الکیشون زندگیمونو خراب کنن تو زیاد خودتو ناراحت نکن باشه؟!...
حرفشو قبول داشتم ولی اون ته ذهنم هنوز درگیر بود....لبخند زوری زدمو گفتم:باشه....
دوست نداشتم شبشو خراب کنم...
اونم لبخند آرامش بخشی زد و دستمو بوسید....
همه چیز خوب پیش رفت ولی چیزی که عجیب بود این بود که اهورا اصلا یه لحظه تنهام نمیزاشت و بشدت منو از طناز(خواهر امیر)دور میکرد...
وقتی نگاه متعجب منو دید هول شد و لبخندی زوری زد...با خواهرش سلام و علیک کردیم که ابرویی بالا انداخت و گفت:اهورا جان معرفی نمی کنی؟!...
اهورا دستشو محکم دور کمرم حلقه کرد و با لحن جدی گفت:سودا عشق من....
یهو دیدم دختره بلند زد زیر خنده که من متعجب نگاش کردم و اهورا با خشم....محکم کمر منو فشرد که اخم دراومد....
یهو اخماش باز شد و گفت: ببخشید....
دختره با تمسخر گفت:حالا کدومشون هست؟؛...
ینی چی؟...منظورش چیه؟!..ینی دختره دیگه ای هم تو زندگی اهورا بوده؟!....با این قضیه چندان مشکلی نداشتم ولی دوس داشتم از زبون خوده اهورا بشنوم نه دیگرون!!!!....
اهورا با خشم دستمو کشید و از لای دندونای بهم کلید شدش گفت: بریم...
وقتی روی میز نشستیم جدی رو به اهورا گفتم:
اون دختره چی داشت میگفت؟!...
یهو دیدم اهورا درمونده دستمو محکم گرفت و گفت:
عزیزم شاید بقیه بخوان با حرفای الکیشون زندگیمونو خراب کنن تو زیاد خودتو ناراحت نکن باشه؟!...
حرفشو قبول داشتم ولی اون ته ذهنم هنوز درگیر بود....لبخند زوری زدمو گفتم:باشه....
دوست نداشتم شبشو خراب کنم...
اونم لبخند آرامش بخشی زد و دستمو بوسید....
همه چیز خوب پیش رفت ولی چیزی که عجیب بود این بود که اهورا اصلا یه لحظه تنهام نمیزاشت و بشدت منو از طناز(خواهر امیر)دور میکرد...
۵.۱k
۰۲ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.