عشقاجباری پارتسیویک مهدیهعسگری

#عشق_اجباری #پارت_سی_و_یک #مهدیه_عسگری

خیلی عجیب بود ... باید سر در میاوردم ولی از طرفی هم میترسیدم چیزی باشه که منو از اهورا دور کنه...
سرمو محکم به چپ و راست تکون دادم و گفتم:نه نه چیزی نیست سودا...

امیر یه کار واجب با اهورا داشت که رفتن تو باغ تالار....ولی اهورا اصلا نمیخاست از پیشم جم بخوره...
یکم با نهال رقصیدیم و خندیدم ولی هیچ فایده ای نداشت...

فکرش از سرم بیرون نرفت...

از زور استرس عرق کرده بودم و کمی آرایشم ماسیده بود...رفتم اتاق رختکن بالا تا یکم آرایشمو درست کنم....

از پلها رفتم بالا و بعد از پرسیدن از خدمتکارا که کدوم اتاق ماله خانوماست به سمت اتاق رفتم....

در اتاق و باز کردم و وارد شدم....پشت سرم بستمش و به سمت کیفم رفتم....

کیف لوازم آرایشی مو درآوردم و رفتم جلوی آینه که رژ لبمو تمدید کنم که در باز شد و درکمال تعجب طناز اومد تو و....
دیدگاه ها (۱۵)

توجه توجهسلام دوستان عزیزم مرسی از حمایتتون و روحیه هایی ...

#عشق_اجباری #پارت_سی_و_سه #مهدیه_عسگری_من اونموقع ها همش ۲۰س...

#عشق_اجباری #پارت_سی #مهدیه_عسگریوقتی نگاه متعجب منو دید هول...

توجه توجهخلاصه رمان جدیدی که بزودی میخام بزارم😍 💗 هانا یه دخ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط