قص برگ و باده

قصہ ے برگ و باده
تموم سرنوشتم
بهار و میخوام اما...
پاییزیہ سرشتم

یه جاده پیش رومہ
کہ انتها نداره
دل مسافر من
دوباره بے قراره

حرف پاییز و نزن
پیک بهاریم من و تو
ابرے از طراوتیم
باید بباریم من و تو

تو شهرے که تو باشی
مے مونه این مسافر
دلخوش میشه بہ یک سقف
پرنده ے مهاجر

وقتی کہ تو بمونے
کنار من همیشہ
دستاے بی نصیبم...
پر از ستاره میشهــ

حرف پاییز و نزن
پیک بهاریم من و تو
ابرے از طراوتیم
باید بباریم من و تو

#پاییز
دیدگاه ها (۲)

تو آغازِ یه رویایی...سرانجامِ یه نقاشییه پاییزی که رو جنگل.....

گوشه ایی از خاطرات همسر عقاب تیز پرواز آسمان ایران شهید سرلش...

کاش چون پاییز، خاموش و ملال انگیز بودمبرگهای آرزوهایم یکایک ...

مدح فاجر و گنهکار عرش الهی را می لرزاند :هر تعریف و تمجید با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط