کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم

کاش چون پاییز، خاموش و ملال انگیز بودم
برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد،
آفتاب دیدگانم سرد میشد،
اسمان سینه ام پر درد میشد
ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزد،
اشکهایم همچو باران، دامنم را رنگ میزد
وه چه زیبا بود اگر پاییز بودم
وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم
شاعری در چشم من میخواند شعری آسمانی
در کنارم قلب عاشق شعله میزد،
در شرار آتش دردی نهانی
نغمه من، همچو آوای نسیم پر شکسته،
عطر غم می ریخت بر دلهای خسته
پیش رویم: چهره تلخ زمستان جوانی
پشت سر: آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام: منزلگه اندوه و درد و بد گمانی
کاش چون پاییز بودم، کاش چون #پاییز بودم
(فروغ)
دیدگاه ها (۲)

قصہ ے برگ و بادهتموم سرنوشتمبهار و میخوام اما...پاییزیہ سرشت...

تو آغازِ یه رویایی...سرانجامِ یه نقاشییه پاییزی که رو جنگل.....

مدح فاجر و گنهکار عرش الهی را می لرزاند :هر تعریف و تمجید با...

یا ستـــــــار العیوب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط