(پارت 3)
(پارت 3)
که دیدم پسرا تو آشپزخونه هستن و گلوهاشون رو گرفتن و درد میکشن اون لحظه بغض کرده بودم
کوک: چیشده؟
جیمین: گلومون میسوزه خیلی زیاد نمیتونیم کاری کنیم هرچقدر هم اب میخوریم برطرف نمیشه.
کوک: خدای من چرا اینجوری ش...
یاد اتفاق دیروز افتادم
ما دیروز تو خیابون بودیم چرا الان خونه ایم؟
اون جمله عجیب غریب، اون پاکت.
پاکت، پاکت کجاست؟
کوک: بچه ها اون پاکته کجاست؟ هنوز پیشتونه؟
نامجون: کدوم پاک.... صبر کن ببینم ما دیشب توی.... اه خدای من همش زیر سر اون مردس(عزیزم اومدین ثواب کنید کباب شدین😢)
جین: بچه ها الان وقت اینا نیست همجارو بگردین و اون پاکت و پیدا کنین
هممون شروع کردیم به گشت
(30 مین بعد) وای خدا چرا نمیتونیم پیداش کنیم
داخل صندوق ننامه هارو گشتم که پیداش کردم
کوک: بچه ها پیداش کردم
همشون اومدن
نامجون هیونگ بازش کرد و شروع کرد به خوندن
داخلش یه......(بعدا میفهمین)
بادیگاردا اومدن سوار ماشین شدیمو رفتیم واسه کنسرت
قبل کنسرت چندتا از ارمیا اومدن جلومون
بوی خیلی خوبی اومد نفهمیدم چی شد کنترلم رو از دست داده بودم نه فقط من بلکه همه اعضا.
به سمتشون حمله ور شدیم گردنشون رو گاز گرفتیم خونشون رو میخوردیم.
با صدای جیغ و دادشون ازشون جدا شدیم رفتیم عقب
همه داشتن ازمون فیلم و عکس میگرفتن. صدای ماشین پلیس اومد
ما و اون ارمیا رو سوار ماشین کردن و فرستادن اداره پلیس
تنها شانسی که اوردیم این بود که اون هفتا ازمون شکایت نکردن ننداختنمون زندان
برگشتیم به خوابگاه که پی دی نیم اومد و گفت:
شرمنده بچه ها من مجبورم شمارو زودتر دیسبند کنم. وسایلتون رو جمع کنید و برید.
هممون ناراحت بودیم که نامجون هیونگ گفت:
نگران نباشید بچه ها باید اون دختره رو پیدا کنیم تا دوباره حالمون خوب بشه
حالا هم بلند شید بریم به اون خونه.....
که دیدم پسرا تو آشپزخونه هستن و گلوهاشون رو گرفتن و درد میکشن اون لحظه بغض کرده بودم
کوک: چیشده؟
جیمین: گلومون میسوزه خیلی زیاد نمیتونیم کاری کنیم هرچقدر هم اب میخوریم برطرف نمیشه.
کوک: خدای من چرا اینجوری ش...
یاد اتفاق دیروز افتادم
ما دیروز تو خیابون بودیم چرا الان خونه ایم؟
اون جمله عجیب غریب، اون پاکت.
پاکت، پاکت کجاست؟
کوک: بچه ها اون پاکته کجاست؟ هنوز پیشتونه؟
نامجون: کدوم پاک.... صبر کن ببینم ما دیشب توی.... اه خدای من همش زیر سر اون مردس(عزیزم اومدین ثواب کنید کباب شدین😢)
جین: بچه ها الان وقت اینا نیست همجارو بگردین و اون پاکت و پیدا کنین
هممون شروع کردیم به گشت
(30 مین بعد) وای خدا چرا نمیتونیم پیداش کنیم
داخل صندوق ننامه هارو گشتم که پیداش کردم
کوک: بچه ها پیداش کردم
همشون اومدن
نامجون هیونگ بازش کرد و شروع کرد به خوندن
داخلش یه......(بعدا میفهمین)
بادیگاردا اومدن سوار ماشین شدیمو رفتیم واسه کنسرت
قبل کنسرت چندتا از ارمیا اومدن جلومون
بوی خیلی خوبی اومد نفهمیدم چی شد کنترلم رو از دست داده بودم نه فقط من بلکه همه اعضا.
به سمتشون حمله ور شدیم گردنشون رو گاز گرفتیم خونشون رو میخوردیم.
با صدای جیغ و دادشون ازشون جدا شدیم رفتیم عقب
همه داشتن ازمون فیلم و عکس میگرفتن. صدای ماشین پلیس اومد
ما و اون ارمیا رو سوار ماشین کردن و فرستادن اداره پلیس
تنها شانسی که اوردیم این بود که اون هفتا ازمون شکایت نکردن ننداختنمون زندان
برگشتیم به خوابگاه که پی دی نیم اومد و گفت:
شرمنده بچه ها من مجبورم شمارو زودتر دیسبند کنم. وسایلتون رو جمع کنید و برید.
هممون ناراحت بودیم که نامجون هیونگ گفت:
نگران نباشید بچه ها باید اون دختره رو پیدا کنیم تا دوباره حالمون خوب بشه
حالا هم بلند شید بریم به اون خونه.....
۱۶.۷k
۰۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.