پارت پنجاه و نهم رمان تب داغ هوس:

59


خانم شمس- ظاهراًمجردند نه؟

نگين آروم گفت: از کدوم ظاهر حرف ميزنه ؟

آرومتر گفتم :از ظاهر فضولي

نگين با همون تن صدا گفت:

-آخه حيف دير شده ديگه مليکاو نعيم عقد کردن

خانم شمس-  خوش به حال اون دختري که باآقاي مهندس ِ ،شنيدم پسر با کمالاتيه

مامان با قرو قمزه گفت:بله،البته اگر کمالات به پول و ماله که بله با کمالاتن خوبه آدم کنار اينطور کمالات اخلاق مناسبي هم داشته باشه

بابا- ناهييييد!!!

خانم شمس-يعني ميگيد از نظر اخلاقي مشکل دارن؟!!!

بابا- نه خانم کي ميگه ؟!!جوون مردم «بابا چشم غره اي به مامان رفت و سري به طرفين تکون داد»

مامان شونه بالا انداخت و گفت:

-من که چيزي نگفتم فقط گفتم اخلاق مهم تره

بابا عاصي شده مامانو نگاه کردو صداي ملودي وار آيفن فضا رو در برگرفتو تپش قلب منم تنمو مي لرزوند

بابا- فکر کنم جناب مهندسن ،نفس جان چرا خشکت زده بابائي پاشو دختر خوشگلم در رو باز کن
دیدگاه ها (۴)

پارت پنجاه و هشتم رمان تب داغ هوس:

پارت پنجاه و هفتم رمان تب داغ هوس:

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط