پارت پنجاه و هفتم رمان تب داغ هوس:
57
نگين پشت چشمي نازک کردو گفت :
-نگين خانم «بعد به طرف پذيرايي اشاره کرد و گفت»:
- بفرماييد
شروين هم با لحن قبليش دستشو دراز کردو گفت:
First lady-
نگينم بي محل به مسير پذيرايي که شروين اشاره کرده بود به طرف آشپز خونه رفت و شروين با تعجب و خنده گفت :
-نفس خواهر عاشق من «هميشه وقتي نگين باهش بي محلي ميکرد به خاطر رفتار نگين اين حرفو به مسخره ميگفت»
من هم براي اينکه بهش رو ندم بدون اينکه ديگه تعارفش کنم به طرف آشپز خونه رفتم
نگين- تو چاي ببر
-نگين ترو خدا...
نگين-منو که ميدوني از ريختشون خوشم نمياد
ناچار سيني چاي رو بردم و شروع کردم به تعارف کردن خانم شمس يه فنجون چاي برداشتو گفت:
-ياد خواستگاري مليکا افتادم
نگين پشت چشمي نازک کردو گفت :
-نگين خانم «بعد به طرف پذيرايي اشاره کرد و گفت»:
- بفرماييد
شروين هم با لحن قبليش دستشو دراز کردو گفت:
First lady-
نگينم بي محل به مسير پذيرايي که شروين اشاره کرده بود به طرف آشپز خونه رفت و شروين با تعجب و خنده گفت :
-نفس خواهر عاشق من «هميشه وقتي نگين باهش بي محلي ميکرد به خاطر رفتار نگين اين حرفو به مسخره ميگفت»
من هم براي اينکه بهش رو ندم بدون اينکه ديگه تعارفش کنم به طرف آشپز خونه رفتم
نگين- تو چاي ببر
-نگين ترو خدا...
نگين-منو که ميدوني از ريختشون خوشم نمياد
ناچار سيني چاي رو بردم و شروع کردم به تعارف کردن خانم شمس يه فنجون چاي برداشتو گفت:
-ياد خواستگاري مليکا افتادم
۲.۷k
۲۹ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.