پارت پنجاه و هشتم رمان تب داغ هوس:
58
نگين که تازه وارد پذيرايي شده بود گفت:
-ولي خانم شمس مليکا جون که چاي نياورد شما آورديد
مليکا غر و قمزه اي اومدو پشت چشمي نازک کردو گفت:
-الان که دخترا چاي نمي برن ،مادرا چاي مي يارن ؛تو توي خواستگاري ازدواج سابقت خودت چاي بردي؟
نگين شاکي مليکا رو نگاه کردو شاکي تر به نعيم چشم دوخت که باز مليکا رو ديده بودو ديگه تو باغ نبود نگين به من نگاه کرد و اشاره کردم ولش کنه ارزش حرص خوردن نداره
ديگه کم کم داشتيم سفره مينداختيم که بابا گفت:
-صبرکنيد مهندسم بياد
مامان-کي ميخواد بياد ساعت نه همه گرسنه اند
آقاي شمس_مهندس همون جووني ِکه با شما شريکه؟ورئيس نعيم جانه؟
-بله اين آقا مهندس ما توي ايران تنهان گفتم ما که دور هميم اين بنده خدا هم دعوت کنيم که دور از خونواده است گناه داره
آقاي شمس- کار بسيار خوبي کرديد مساعدت با چنين جوونايي مثل مهندس شما سعادته
نگين که تازه وارد پذيرايي شده بود گفت:
-ولي خانم شمس مليکا جون که چاي نياورد شما آورديد
مليکا غر و قمزه اي اومدو پشت چشمي نازک کردو گفت:
-الان که دخترا چاي نمي برن ،مادرا چاي مي يارن ؛تو توي خواستگاري ازدواج سابقت خودت چاي بردي؟
نگين شاکي مليکا رو نگاه کردو شاکي تر به نعيم چشم دوخت که باز مليکا رو ديده بودو ديگه تو باغ نبود نگين به من نگاه کرد و اشاره کردم ولش کنه ارزش حرص خوردن نداره
ديگه کم کم داشتيم سفره مينداختيم که بابا گفت:
-صبرکنيد مهندسم بياد
مامان-کي ميخواد بياد ساعت نه همه گرسنه اند
آقاي شمس_مهندس همون جووني ِکه با شما شريکه؟ورئيس نعيم جانه؟
-بله اين آقا مهندس ما توي ايران تنهان گفتم ما که دور هميم اين بنده خدا هم دعوت کنيم که دور از خونواده است گناه داره
آقاي شمس- کار بسيار خوبي کرديد مساعدت با چنين جوونايي مثل مهندس شما سعادته
۲.۳k
۲۹ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.