فیک به عشق باور دارم
فیک به عشق باور دارم
پارت : نهم
ویو تهیونگ: وسط حرفای ا.ت صدای پیامک گوشیم اومد ..گوشیمو باز کردم و با دیدن پیامک چند لحظه با ترس و نگرانی به نامجون خیره شدم و بعد سریع اتاق دويدم بیرون ...
سوار ماشینم شدم و در همین حال به کوک زنگ زدم و ماشین رو روشن کردمو راه افتادم ...
ویو ا.ت:
اون چش بود؟ چند لحظه به مدیر نامجون خیره شد و با ترس زد بیرون؟! خبریه ؟ نکنه همو میشناسن؟
ویو نامجون:
از قبل شنیده بودم که تهیونگ داره میاد این مدرسه چیزی بهش در مورد اینکه مدیر این مدرسه ام نگفتم ..این طوری به نفع جفتمون بود ولی امروز که اومد دفتر با خودم گفتم که ای کاش بهش گفته بودم ... وقتیکه ا.ت داشت صحبت میکرد و ماجرا رو تعریف میکرد و من هر از گاهی به ته نگاه میکردم که خیلی خونسرد نشسته بود تا وقتیکه گوشیشو چک کرد که یهو بهم ریخت اونم بد جور ! یعنی چی شده بود؟ از وقتی تهیونگ رو دیدم تا حالا انقدر ترس و نگرانی تو چهره اش ندیده بودم ... یعنی چی شده بود ؟؟؟ چی تو گوشیش دیده بود؟؟؟ حسابی نگرانش شده بودم که با صدای ا.ت رشته ی افکارم پاره شد
ویو ا.ت :
آقای مدیر خیلی راجع به ته و رفتارش به فکر فرو رفته بود ...چخبر شده یعنی ...نکنه حدسم درسته ... ممکنه اونا همو بشناسن ... سکوت عمیقی بود که من یادم افتاد کلاسمو دارممم از دست میدممم پس بلاخره گفتم
+ اقای کیم نامجون ببخشید حالتون خوبه ؟
× ها؟ بله بله ...
+ خب چیشد ؟
× چی چی شد؟
+ اقای کیم من دارم کلاس رو از دست میدم اونوقت شما میگید چی چی شد ؟ 😠
× خب بخاطر اشتباهه خودتونه خانم ا.ت
+ اشتباهه من ؟ چهار ساعته دارم توضیح میدم من بی گناهم و اونوقت شما میگید اشتباه منننن؟؟؟؟
× خانم کیم ا.ت اقای باک هیون درست گفتن شما به شدت گستاخ هستید و باید روی خودتون کار کنید ...حالا هم بفرمایید سر کلاس ... تکرار هم نشه
+چییییییی؟ 😠😠😠 یعنی چی تکرار نشهههه؟؟؟
× لابد میخواید تکرار کنید که انقدر جوش اوردید ...😎
× نه ... معلومه که نههه من کلی از کلاس رو از دست دادم و شما حتی حرف تهیونگ رو هم نشنیدید اون همین طوری گذاشت و رفتتتت ...
× رفت که رفت .. دلیل نمیدونم توی این چیزا هم دخالت کنی برو سر کلاست و خیلیم حرف نزن ..
+ شما اصلا میدونید دارید چیکار میکنید نبایدددد این طوری تصمیم بگیرید این اشتباهه ...
× چی؟🤨🤨
مایل به حمایت بیب ¿
پارت : نهم
ویو تهیونگ: وسط حرفای ا.ت صدای پیامک گوشیم اومد ..گوشیمو باز کردم و با دیدن پیامک چند لحظه با ترس و نگرانی به نامجون خیره شدم و بعد سریع اتاق دويدم بیرون ...
سوار ماشینم شدم و در همین حال به کوک زنگ زدم و ماشین رو روشن کردمو راه افتادم ...
ویو ا.ت:
اون چش بود؟ چند لحظه به مدیر نامجون خیره شد و با ترس زد بیرون؟! خبریه ؟ نکنه همو میشناسن؟
ویو نامجون:
از قبل شنیده بودم که تهیونگ داره میاد این مدرسه چیزی بهش در مورد اینکه مدیر این مدرسه ام نگفتم ..این طوری به نفع جفتمون بود ولی امروز که اومد دفتر با خودم گفتم که ای کاش بهش گفته بودم ... وقتیکه ا.ت داشت صحبت میکرد و ماجرا رو تعریف میکرد و من هر از گاهی به ته نگاه میکردم که خیلی خونسرد نشسته بود تا وقتیکه گوشیشو چک کرد که یهو بهم ریخت اونم بد جور ! یعنی چی شده بود؟ از وقتی تهیونگ رو دیدم تا حالا انقدر ترس و نگرانی تو چهره اش ندیده بودم ... یعنی چی شده بود ؟؟؟ چی تو گوشیش دیده بود؟؟؟ حسابی نگرانش شده بودم که با صدای ا.ت رشته ی افکارم پاره شد
ویو ا.ت :
آقای مدیر خیلی راجع به ته و رفتارش به فکر فرو رفته بود ...چخبر شده یعنی ...نکنه حدسم درسته ... ممکنه اونا همو بشناسن ... سکوت عمیقی بود که من یادم افتاد کلاسمو دارممم از دست میدممم پس بلاخره گفتم
+ اقای کیم نامجون ببخشید حالتون خوبه ؟
× ها؟ بله بله ...
+ خب چیشد ؟
× چی چی شد؟
+ اقای کیم من دارم کلاس رو از دست میدم اونوقت شما میگید چی چی شد ؟ 😠
× خب بخاطر اشتباهه خودتونه خانم ا.ت
+ اشتباهه من ؟ چهار ساعته دارم توضیح میدم من بی گناهم و اونوقت شما میگید اشتباه منننن؟؟؟؟
× خانم کیم ا.ت اقای باک هیون درست گفتن شما به شدت گستاخ هستید و باید روی خودتون کار کنید ...حالا هم بفرمایید سر کلاس ... تکرار هم نشه
+چییییییی؟ 😠😠😠 یعنی چی تکرار نشهههه؟؟؟
× لابد میخواید تکرار کنید که انقدر جوش اوردید ...😎
× نه ... معلومه که نههه من کلی از کلاس رو از دست دادم و شما حتی حرف تهیونگ رو هم نشنیدید اون همین طوری گذاشت و رفتتتت ...
× رفت که رفت .. دلیل نمیدونم توی این چیزا هم دخالت کنی برو سر کلاست و خیلیم حرف نزن ..
+ شما اصلا میدونید دارید چیکار میکنید نبایدددد این طوری تصمیم بگیرید این اشتباهه ...
× چی؟🤨🤨
مایل به حمایت بیب ¿
۵.۲k
۱۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.