𝑝𝑎𝑟𝑡¹²
𝑝𝑎𝑟𝑡¹²
رفتم رو تخت نشستم
خیلی کیوت و ناز خوابیده بود
تکونش دادم
نامی:ا/ت ، ا/ت بلند شو
بلند نمی شد دیگه ترسیده بودم
نبضشو گرفتم
ضعیف بود
نامی:هوسوک هوسوک بیا بالا زود باش(با داد)
هوسوک اومد بالا
هوسوک:چیشده ؟
نامی:هوسوکااا نبضش ضعیفه(با گریه)
هوسوک:خدای من حالش خوب نیس هر لحظه نبضش کند تر میشه
نفساش منظم نیست باید ببریمش بیمارستان
لباسامونو پوشیدیم و ا/تو بردیم بیمارستان
هوسوک با چند نفر دیگه ا/تو بردن تو اتاق عمل
نشستم رو صندلی
شوگا نشست کنارم و یه آب داد بهم
شوگا:دوسش داری؟
نامی:کی من ؟ نه بابا
شوگا:چرا دوسش داری
نامی:از کجا انقدر مطمئنی؟
شوگا:یک•چون هر موقع دروغ میگی با کسی چشم تو چشم میشی و موضوع رو انکار میکنی
دو•وقتی حالش بد بود گریه میکردی کمک میخواستی
بعد از مرگ مادرت دیگه واسه کسی گریه نکردی تا همین امشب
نامی:اره دوسش دارم ولی خب که چی؟
شوگا:اگه دوسش داری بهش آسیب نرسون
نامی:منظورم اینه که اونو از کوک جدا نکن چون خواهرشه و در حال حاضر تنها کسیه که براش مونده و اینکه اونو هرگز ناراحت و عصبانی نکن چون ازت متنفر میشه و تهش خودشو می کشه چون از زندگی فلاکت بارش خسته میشه
نامی:خوب اینجور چیزارو بلدیاااا
شوگا:چون خودم همه این دردا رو کشیدم و تا پوست و استخونم درکش میکنم
میخواستم یچی بگم که هوسوک اومد بیرون
هوسوک:باید یه چیزی رو بهتون بگم
شوگا:بگو خب
هوسوک: متاسفانه ا/ت سرطان داره و تا یک هفته بیشتر زنده نیست
همونجا رو زانو هام افتادم رو زمین
هیچی نمیشنیدم
دنیا دور سرم می چرخید
عذاب وجدان گرفتم
یعنی تمام مدت میدونسته و چیزی به کسی نگفته؟
یعنی انقدر از زندگیش سیر شده؟...
رفتم رو تخت نشستم
خیلی کیوت و ناز خوابیده بود
تکونش دادم
نامی:ا/ت ، ا/ت بلند شو
بلند نمی شد دیگه ترسیده بودم
نبضشو گرفتم
ضعیف بود
نامی:هوسوک هوسوک بیا بالا زود باش(با داد)
هوسوک اومد بالا
هوسوک:چیشده ؟
نامی:هوسوکااا نبضش ضعیفه(با گریه)
هوسوک:خدای من حالش خوب نیس هر لحظه نبضش کند تر میشه
نفساش منظم نیست باید ببریمش بیمارستان
لباسامونو پوشیدیم و ا/تو بردیم بیمارستان
هوسوک با چند نفر دیگه ا/تو بردن تو اتاق عمل
نشستم رو صندلی
شوگا نشست کنارم و یه آب داد بهم
شوگا:دوسش داری؟
نامی:کی من ؟ نه بابا
شوگا:چرا دوسش داری
نامی:از کجا انقدر مطمئنی؟
شوگا:یک•چون هر موقع دروغ میگی با کسی چشم تو چشم میشی و موضوع رو انکار میکنی
دو•وقتی حالش بد بود گریه میکردی کمک میخواستی
بعد از مرگ مادرت دیگه واسه کسی گریه نکردی تا همین امشب
نامی:اره دوسش دارم ولی خب که چی؟
شوگا:اگه دوسش داری بهش آسیب نرسون
نامی:منظورم اینه که اونو از کوک جدا نکن چون خواهرشه و در حال حاضر تنها کسیه که براش مونده و اینکه اونو هرگز ناراحت و عصبانی نکن چون ازت متنفر میشه و تهش خودشو می کشه چون از زندگی فلاکت بارش خسته میشه
نامی:خوب اینجور چیزارو بلدیاااا
شوگا:چون خودم همه این دردا رو کشیدم و تا پوست و استخونم درکش میکنم
میخواستم یچی بگم که هوسوک اومد بیرون
هوسوک:باید یه چیزی رو بهتون بگم
شوگا:بگو خب
هوسوک: متاسفانه ا/ت سرطان داره و تا یک هفته بیشتر زنده نیست
همونجا رو زانو هام افتادم رو زمین
هیچی نمیشنیدم
دنیا دور سرم می چرخید
عذاب وجدان گرفتم
یعنی تمام مدت میدونسته و چیزی به کسی نگفته؟
یعنی انقدر از زندگیش سیر شده؟...
۶.۸k
۰۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.