𝑝𝑎𝑟𝑡¹⁰
𝑝𝑎𝑟𝑡¹⁰
*سه ماه بعد🙄*
°ا/ت°
سه ماه از بودن پیش خانواده واقعیم میگذره نامجون از اینکه به وسیله من از خانواده کیم انتقام بگیره پشیمون شده
امروزم قراره یکی بیاد خواستگاری من
ولی آخه کیه ؟
هیچکس بهم نمیگه
م،ا/ت:دخترم لباس هاتو بپوش چند دقیقه دیگه مهمونا میان
ا/ت:باشه مامان
یه دوش گرفتم لباسامو پوشیدم (گذاشتم)یه رژ قرمز پررنگ به لبام زدم و رفتم پایین
با دیدن کسی که اومده بود واسه خواستگاریم شکه شدم چشمام گرد شده بود بدنم می لرزید
منو دید داشت میومد سمتم که بدو بدو رفتم بالا تو اتاقم
درو بستم شروع کردم به گریه کردن
صدای داد کوک بلند شد
فکر کنم دیدش
°کوک°
برای اینکه قرار بود واسه ا/ت خواستگار بیاد رفتم یه لباس جدید خریدم
خیلی خوش تیپ شده بودم
سوار ماشین شدم و رفتم خونه
در و باز کردم و با دیدن خواستگار ا/ت عصبی شدم
کوک:کیم نامجون عوضی اینجا چه غلطی میکنی؟(با داد و عصبانیت)
نامجون: مشخص نیس اومدم خواستگاری خواهر عزیزت
یه چشمک بهم زد
کوک:بعد اینکه منو تا سر حد مرگ زدی بست نبود ؟
منو از صخره ها انداختی تو دریا بس نبود؟
نزدیک بود به ا/ت ت.ج..ز کنی بکشیش بس نبود حالا اومدی خواستگاریش؟
م،ب ا/ت:کوک منظورت چیه؟
کوک:مامان بابا الان وقتش نیست
آهای کیم نامجون از اینجا برو دیگه هم پیدات نشه
رفتم بالا تو اتاق ا/ت
ا/ت بدو بدو اومد سمتمو محکم بغلم کرد
ا/ت:کوک من میترسم تروخدا مراقب خودت باش
اون خیلی خطرناکه
کوک:آجی جونم تو نباید نگران باشی من حواسم بهت هست
با صدای شلیک گلوله و جیغ مامان از بغل هم جدا شدیم
بدو بدو رفتیم پایین
نامجون مامان و بابا رو کشته بود و....
*سه ماه بعد🙄*
°ا/ت°
سه ماه از بودن پیش خانواده واقعیم میگذره نامجون از اینکه به وسیله من از خانواده کیم انتقام بگیره پشیمون شده
امروزم قراره یکی بیاد خواستگاری من
ولی آخه کیه ؟
هیچکس بهم نمیگه
م،ا/ت:دخترم لباس هاتو بپوش چند دقیقه دیگه مهمونا میان
ا/ت:باشه مامان
یه دوش گرفتم لباسامو پوشیدم (گذاشتم)یه رژ قرمز پررنگ به لبام زدم و رفتم پایین
با دیدن کسی که اومده بود واسه خواستگاریم شکه شدم چشمام گرد شده بود بدنم می لرزید
منو دید داشت میومد سمتم که بدو بدو رفتم بالا تو اتاقم
درو بستم شروع کردم به گریه کردن
صدای داد کوک بلند شد
فکر کنم دیدش
°کوک°
برای اینکه قرار بود واسه ا/ت خواستگار بیاد رفتم یه لباس جدید خریدم
خیلی خوش تیپ شده بودم
سوار ماشین شدم و رفتم خونه
در و باز کردم و با دیدن خواستگار ا/ت عصبی شدم
کوک:کیم نامجون عوضی اینجا چه غلطی میکنی؟(با داد و عصبانیت)
نامجون: مشخص نیس اومدم خواستگاری خواهر عزیزت
یه چشمک بهم زد
کوک:بعد اینکه منو تا سر حد مرگ زدی بست نبود ؟
منو از صخره ها انداختی تو دریا بس نبود؟
نزدیک بود به ا/ت ت.ج..ز کنی بکشیش بس نبود حالا اومدی خواستگاریش؟
م،ب ا/ت:کوک منظورت چیه؟
کوک:مامان بابا الان وقتش نیست
آهای کیم نامجون از اینجا برو دیگه هم پیدات نشه
رفتم بالا تو اتاق ا/ت
ا/ت بدو بدو اومد سمتمو محکم بغلم کرد
ا/ت:کوک من میترسم تروخدا مراقب خودت باش
اون خیلی خطرناکه
کوک:آجی جونم تو نباید نگران باشی من حواسم بهت هست
با صدای شلیک گلوله و جیغ مامان از بغل هم جدا شدیم
بدو بدو رفتیم پایین
نامجون مامان و بابا رو کشته بود و....
۱۳.۴k
۰۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.