پارت ۱۸۹ رمان کت رنگی
پارت ۱۸۹ رمان کت رنگی
#جونگکوک
با ناباوری خالص توی چشماش نگاه میکردم. چشم ها هیچ وقت دروغ نمیگن .. حرف نمی زد.. صورتش که تغییراتی داشت اما اون چشم ها عوض نشده بود ..
گریه میکردم .. و احساس خیلی بدی داشتم
من: حرف بزن لنتییی!!!!😭😭💔
سومی: I don't understand( من نمیفهمم )
من: سومی خودتی !!! مطمنم خودتی !! .. پس الکی انگلیسی حرف نزن .. من شناختمت سومی !!
میخواست سوار ماشینش بشه و از دستم فرار کنه که شونه هاشو گرفتم و چسپوندم به ماشین... زیر دستم وول میخورد .. اما من زورم زیاد تر بود ..
اما چرا ازم فرار میکرد .. داشت منو دیوونه میکرد
من: یااا سومی .. خواهش میکنم 😭😭
سومی: leave my shoulders( شونه هامو ول کن)
من: اهع.. خواهش میکنم😭😭 .. خواهش میکنم ازت .. اینطوری نکن ! منو نابود نکن ! میدونم خودتی !..
#سومی
گریه های شدید میکرد.. هق هق های عمیق میزد .. شونه هامو ول کرد و دستشو گرفت به قلبش .. چشماشو محکم فشار میداد انگار که درد داره ... ترسیدم یعنی من انقدر بهش آسیب زده بودم .. بی اختیار شونه هاشو گرفتم و..
من: یاا یااا جونگ کوک !! .. چت شد؟
حواسم نبود و کره ای حرف زدم .. با چشمای اشکی و بغض که لرزش گلوش رو حس میکردم نگاهم میکرد
کوک: ت..تو !! خودتی ! .. باور نمیکنم ! تو مردی !! 😭😭 .. از کجا کره ای بلدی؟؟ شاید.. شاید بازم توهم زدم !!
یهو شروع کرد دکمه های لباسمو باز میکرد ..
من: یا دیوونه شدی؟؟ یااا ..
کوک: این لکه روی شکمت !! ت..تو ! س...
یهو بیهوش شد روی دستام .. گریه میکردم .. از اینکه چه بلایی سرش اوردم !
من: ج..جونگ کوک !..یااا 😭 بیدار شو ..
سونهی: باید ببریمش یه جایی اینجا نمیشه ...
من: ت..تو؟.. کمک کن بزارمش تو ماشین !.. خودتم دنبال من بیا !..
گذاشتمش توی ماشین ! و با سرعت بی نهایت به سمت هتلم رفتم
ساعت تقریبا ۸ شب بود که بدون اینکه کسی مارو بشناسه رفتیم تو اتاقم!! خوابوندمش روی تخت!!
دختر همراهش رو نمی شناختم
من: یه..یه سوال ازت میپرسم!! راستشو بگو توروخدا😭
سونهی: بپرس
من: جونگ کوک قلبش ناراحته یا مریض شده؟
سونهی: پس تو سومی هستی!! بی رحم ترین آدم روی زمین!! .. میدونی من یه هفته اس باهاش آشنا شدم!
من: چی میگی جوابمو بده!!
سونهی: اون خیلی آسیب دیده!!..از طرف تو !! منو با تو اشتباه گرفته بود فکر میکرد من سومی ام!!
یهو یقه ام رو گرفت و چسپوند به دیوار ...
سونهی: تو کثافت !! باید همون طور میموندی و خودتو نشونش نمیدادی!! چه طور تونستی بعد از ۵ سال دوباره سر و کله ات پیدا بشع؟؟
من: تو از هیچی خبر نداری ! پس ساکت شو !!
سونهی: 😭😭 دوری از تو اونو نابود کرده!! شاید هر سال که از دور نگاهش میکردی خوب به نظر میومده اما از درون شکسته!! .. چرا ولش کردی؟ چرا با بی رحمی ترکش کردی؟ .. اصلا فکر احساساتش بودی؟ .. میدونی یه مرد از درون بشکنه دیگه مثل قبل نیست!!
#جونگکوک
با ناباوری خالص توی چشماش نگاه میکردم. چشم ها هیچ وقت دروغ نمیگن .. حرف نمی زد.. صورتش که تغییراتی داشت اما اون چشم ها عوض نشده بود ..
گریه میکردم .. و احساس خیلی بدی داشتم
من: حرف بزن لنتییی!!!!😭😭💔
سومی: I don't understand( من نمیفهمم )
من: سومی خودتی !!! مطمنم خودتی !! .. پس الکی انگلیسی حرف نزن .. من شناختمت سومی !!
میخواست سوار ماشینش بشه و از دستم فرار کنه که شونه هاشو گرفتم و چسپوندم به ماشین... زیر دستم وول میخورد .. اما من زورم زیاد تر بود ..
اما چرا ازم فرار میکرد .. داشت منو دیوونه میکرد
من: یااا سومی .. خواهش میکنم 😭😭
سومی: leave my shoulders( شونه هامو ول کن)
من: اهع.. خواهش میکنم😭😭 .. خواهش میکنم ازت .. اینطوری نکن ! منو نابود نکن ! میدونم خودتی !..
#سومی
گریه های شدید میکرد.. هق هق های عمیق میزد .. شونه هامو ول کرد و دستشو گرفت به قلبش .. چشماشو محکم فشار میداد انگار که درد داره ... ترسیدم یعنی من انقدر بهش آسیب زده بودم .. بی اختیار شونه هاشو گرفتم و..
من: یاا یااا جونگ کوک !! .. چت شد؟
حواسم نبود و کره ای حرف زدم .. با چشمای اشکی و بغض که لرزش گلوش رو حس میکردم نگاهم میکرد
کوک: ت..تو !! خودتی ! .. باور نمیکنم ! تو مردی !! 😭😭 .. از کجا کره ای بلدی؟؟ شاید.. شاید بازم توهم زدم !!
یهو شروع کرد دکمه های لباسمو باز میکرد ..
من: یا دیوونه شدی؟؟ یااا ..
کوک: این لکه روی شکمت !! ت..تو ! س...
یهو بیهوش شد روی دستام .. گریه میکردم .. از اینکه چه بلایی سرش اوردم !
من: ج..جونگ کوک !..یااا 😭 بیدار شو ..
سونهی: باید ببریمش یه جایی اینجا نمیشه ...
من: ت..تو؟.. کمک کن بزارمش تو ماشین !.. خودتم دنبال من بیا !..
گذاشتمش توی ماشین ! و با سرعت بی نهایت به سمت هتلم رفتم
ساعت تقریبا ۸ شب بود که بدون اینکه کسی مارو بشناسه رفتیم تو اتاقم!! خوابوندمش روی تخت!!
دختر همراهش رو نمی شناختم
من: یه..یه سوال ازت میپرسم!! راستشو بگو توروخدا😭
سونهی: بپرس
من: جونگ کوک قلبش ناراحته یا مریض شده؟
سونهی: پس تو سومی هستی!! بی رحم ترین آدم روی زمین!! .. میدونی من یه هفته اس باهاش آشنا شدم!
من: چی میگی جوابمو بده!!
سونهی: اون خیلی آسیب دیده!!..از طرف تو !! منو با تو اشتباه گرفته بود فکر میکرد من سومی ام!!
یهو یقه ام رو گرفت و چسپوند به دیوار ...
سونهی: تو کثافت !! باید همون طور میموندی و خودتو نشونش نمیدادی!! چه طور تونستی بعد از ۵ سال دوباره سر و کله ات پیدا بشع؟؟
من: تو از هیچی خبر نداری ! پس ساکت شو !!
سونهی: 😭😭 دوری از تو اونو نابود کرده!! شاید هر سال که از دور نگاهش میکردی خوب به نظر میومده اما از درون شکسته!! .. چرا ولش کردی؟ چرا با بی رحمی ترکش کردی؟ .. اصلا فکر احساساتش بودی؟ .. میدونی یه مرد از درون بشکنه دیگه مثل قبل نیست!!
۹.۴k
۲۵ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.