پارت ۱۹۰ رمان کت رنگی
پارت ۱۹۰ رمان کت رنگی
#جونگکوک
بیدار شدم .. خداروشکر کردم که همش خواب بود .. رو تخت نشستم و یهو چشمم به سومی افتاد .. پس خواب نیست !! روی تخت نشسته بود و با دیدن من اومد سمتم اما من بی اختیار ازش فاصله گرفتم ..
سومی: جونگ کوک !! .. آروم باش توروخدا!! ..
من: پس تو زنده ای !😭💔 ... چه طور تونستی ؟.. میدونی من چی کشیدم؟ میدونی؟ 😭😭
سومی: معذرت میخوام ! من.. مجبور بودم 😭
من: معذرت میخوایی؟... فکر میکنی این ۵ سال دور از تو و با فکر اینکه مردی چه بلایی سر من آورد؟ .. فقط میخوام بدونم چرا منو ول کردی؟ ..
سومی: من همش برات دردسر بودم .. همش ناراحتی غم و اندوه .. بعد از اون فاجعه ازت دور شدم .. اون موقع تصمیم عجولانه گرفتم !! ..
من: ثمره تصمیم عجولانه ات ۵ سال زندگی پر درد و رنج واسه من بوده .. انقدر درد که تو نمیفهمی !
افتاد گریه و شروع کرد با هق هق حرف زدن ..
سومی: فکر کردی من رنج نکشیدم؟؟.. اصلا میدونی چه شرایطی رو تحمل کردم .. ۲ سال زندگی تو بدترین شرایط و تنهایی هام .. پولی نداشتم و مجبور بودم توی بار و اینجور جاها کار کنم .. 😭😭
با عصبانیت بلند شد و لباسش رو در میاورد .. به خالکوبی های روی بدنش اشاره میکرد
سومی: میدونی چرا اینارو زدم؟😭 پولم نرسید که اینجا هارو جراحی پلاستیک کنم پس با خالکوبی مخفیش کردم ..
من: ساکت شو .. اگه پیش من میموندی اینکار هارو لازم نبود بکنی !
سومی: ه..ها؟😭
من: خودم برات بهترین جراح پلاستیک رو پیدا میکردم برات بهترین هارو فراهم میکردم .. از لحاظ روحی میدونم آسیب دیده بودی .. خودم ساپورتت میکردم ..
سومی: کوک اون موقع ...
من: تو بار کار کردی؟😭💔.. سومی تو چه طور تونستی؟.. خودتو انقدر حقیر کنی!!..
سومی: نمیخواستم درد عذاب برای تو باشم تو لیاقتت بهترین هاست !! نه من !تو باید با یه دختر خوشگل که زیبایی هاش طبیعی و خدادادیه ازدواج کنی !
من: تو هیچ وقت برای من درد و عذاب نبودی! چرا نمی خوایی بفهمی؟ من تورو با تمام وجود دوست داشتم ... اصلا سوختگی هات برام اهمیتی نداشت مهم روح و وجودت کنارم بود .. که اونو ازم گرفتی !
از روی تخت بلند شدم .. دلم برای بغل کردنش تنگ شده بود .. اشک های سرد روی گونه هامو پاک کردم... به سمت سونهی که شاهد مکالمه امون بود حرکت گردم
دستمو گرفت اما با سردی دستشو پس زدم ..
من: فکر میکنم هنوزم مردی!! .. تو برای من مردی سومی! .. توام مثل همیشه منو نادیده بگیر !
ماسکمو زدم و از اتاق خارج شدیم .. اون لحظه قلبم رو آتیش زدم .. قدم های دردناکی رو برمیداشتم و ازش فاصله میگرفتم...
توی ماشین نشستم ..
سونهی: اوپا ... من میرونم .. بدین به من سویچ رو !
مطمئن بودم اگه خودم رانندگی میکردم تصادف میکردم به خاطر همون سویچ رو به سونهی دادم .. تا هتل مثل آدم های سِرر شده بودم نه اشکی نه دردی نه بغضی
#جونگکوک
بیدار شدم .. خداروشکر کردم که همش خواب بود .. رو تخت نشستم و یهو چشمم به سومی افتاد .. پس خواب نیست !! روی تخت نشسته بود و با دیدن من اومد سمتم اما من بی اختیار ازش فاصله گرفتم ..
سومی: جونگ کوک !! .. آروم باش توروخدا!! ..
من: پس تو زنده ای !😭💔 ... چه طور تونستی ؟.. میدونی من چی کشیدم؟ میدونی؟ 😭😭
سومی: معذرت میخوام ! من.. مجبور بودم 😭
من: معذرت میخوایی؟... فکر میکنی این ۵ سال دور از تو و با فکر اینکه مردی چه بلایی سر من آورد؟ .. فقط میخوام بدونم چرا منو ول کردی؟ ..
سومی: من همش برات دردسر بودم .. همش ناراحتی غم و اندوه .. بعد از اون فاجعه ازت دور شدم .. اون موقع تصمیم عجولانه گرفتم !! ..
من: ثمره تصمیم عجولانه ات ۵ سال زندگی پر درد و رنج واسه من بوده .. انقدر درد که تو نمیفهمی !
افتاد گریه و شروع کرد با هق هق حرف زدن ..
سومی: فکر کردی من رنج نکشیدم؟؟.. اصلا میدونی چه شرایطی رو تحمل کردم .. ۲ سال زندگی تو بدترین شرایط و تنهایی هام .. پولی نداشتم و مجبور بودم توی بار و اینجور جاها کار کنم .. 😭😭
با عصبانیت بلند شد و لباسش رو در میاورد .. به خالکوبی های روی بدنش اشاره میکرد
سومی: میدونی چرا اینارو زدم؟😭 پولم نرسید که اینجا هارو جراحی پلاستیک کنم پس با خالکوبی مخفیش کردم ..
من: ساکت شو .. اگه پیش من میموندی اینکار هارو لازم نبود بکنی !
سومی: ه..ها؟😭
من: خودم برات بهترین جراح پلاستیک رو پیدا میکردم برات بهترین هارو فراهم میکردم .. از لحاظ روحی میدونم آسیب دیده بودی .. خودم ساپورتت میکردم ..
سومی: کوک اون موقع ...
من: تو بار کار کردی؟😭💔.. سومی تو چه طور تونستی؟.. خودتو انقدر حقیر کنی!!..
سومی: نمیخواستم درد عذاب برای تو باشم تو لیاقتت بهترین هاست !! نه من !تو باید با یه دختر خوشگل که زیبایی هاش طبیعی و خدادادیه ازدواج کنی !
من: تو هیچ وقت برای من درد و عذاب نبودی! چرا نمی خوایی بفهمی؟ من تورو با تمام وجود دوست داشتم ... اصلا سوختگی هات برام اهمیتی نداشت مهم روح و وجودت کنارم بود .. که اونو ازم گرفتی !
از روی تخت بلند شدم .. دلم برای بغل کردنش تنگ شده بود .. اشک های سرد روی گونه هامو پاک کردم... به سمت سونهی که شاهد مکالمه امون بود حرکت گردم
دستمو گرفت اما با سردی دستشو پس زدم ..
من: فکر میکنم هنوزم مردی!! .. تو برای من مردی سومی! .. توام مثل همیشه منو نادیده بگیر !
ماسکمو زدم و از اتاق خارج شدیم .. اون لحظه قلبم رو آتیش زدم .. قدم های دردناکی رو برمیداشتم و ازش فاصله میگرفتم...
توی ماشین نشستم ..
سونهی: اوپا ... من میرونم .. بدین به من سویچ رو !
مطمئن بودم اگه خودم رانندگی میکردم تصادف میکردم به خاطر همون سویچ رو به سونهی دادم .. تا هتل مثل آدم های سِرر شده بودم نه اشکی نه دردی نه بغضی
۱۱.۴k
۲۵ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.