تکپارتی روانپزشک کودک (جین)
تکپارتی روانپزشک کودک (جین)
(توی فصل سرما کودکی رو با ویلچر به روانشناس کودک بردند ناراحتی کودک از آنچه یک بچه میتوانست تحمل کند بیشتر بود هیچکدام از روانپزشک ها حتی نتوانستند او را مجبور به حرف زدند کنند، کودک شبیه مرده های متحرک بود نه غذا میخورد نه حرف میزد تا اینکه این پرونده به دست روانپزشک ماهری به نام کیم سوکجین میرسد!)
جین= پس کلا حرف نمیزنه؟
آجوما= نه اصلا
جین= خب میشه چنتا از ویدیو های خوانوادگیشون رو برام ارسال کنید؟
آجوما= البته
جین= آها تا یادم نرفته جلسه ی اول واسه ی فردا ساعت هفت بعد از ظهر تا نه
آجوما= بله حتما
(فردا)
جین= سلام کوچولو
جیآ=.....
جین= میدونم که حرف نمیزنی باهام پس بیا یه چنتا ویدیو بهت نشون بدم
جیآ= ( قیافه ی متعجب)
جین= بیا اینو ببین
(جین توی گوشیش چنتا از ویدیو های که خوانوادشون با هم سفر بودن و لحظات خوش به جیآ نشون داد)
جیآ= (بغض)........(گریه).....مامان و بابا
جین= هیشششش گریه نکن مطمئن باش اونا اگه ببینن تو خوشحالی، خوشحال میشن پس برای اونا گریه نکن جیآ
جیآ= من دیدم عمو....ما توی یه ماشین بودن تصادف کردیم اونا مردن....ولی من زنده موندم(گریه)هرشب کابوس میبینم و بهم میگن تو هم باید با ما بیای(گریه)
جین=(جیآ رو بغل میکنه ) اونا نمیتونن تو رو ببرن پس نگران نباش و نترس
جیآ = قبل از اینکه تصادف کنیم من و مامانم و بابام قرار بود بریم برف بازی ولی تصادف کردیم و حالا هم من پام شکسته
جین= یه فکری دارم....امروز برف هست پس بیا بریم
جیآ= باشه بریم
(اون روز جیآ و جین با هم برف بازی کردن جیآ خوابش برد بلاخره اون دختر تونسته بود شاد باشه پس حالا که مادر پدری نداشت جین و زنش ا.ت اون رو به فرزند خواندگی قبول کردند و حالا اون شاده)
.
.
.
اینو بخونی لایک نکنی خری! زحمت کشیدم
(توی فصل سرما کودکی رو با ویلچر به روانشناس کودک بردند ناراحتی کودک از آنچه یک بچه میتوانست تحمل کند بیشتر بود هیچکدام از روانپزشک ها حتی نتوانستند او را مجبور به حرف زدند کنند، کودک شبیه مرده های متحرک بود نه غذا میخورد نه حرف میزد تا اینکه این پرونده به دست روانپزشک ماهری به نام کیم سوکجین میرسد!)
جین= پس کلا حرف نمیزنه؟
آجوما= نه اصلا
جین= خب میشه چنتا از ویدیو های خوانوادگیشون رو برام ارسال کنید؟
آجوما= البته
جین= آها تا یادم نرفته جلسه ی اول واسه ی فردا ساعت هفت بعد از ظهر تا نه
آجوما= بله حتما
(فردا)
جین= سلام کوچولو
جیآ=.....
جین= میدونم که حرف نمیزنی باهام پس بیا یه چنتا ویدیو بهت نشون بدم
جیآ= ( قیافه ی متعجب)
جین= بیا اینو ببین
(جین توی گوشیش چنتا از ویدیو های که خوانوادشون با هم سفر بودن و لحظات خوش به جیآ نشون داد)
جیآ= (بغض)........(گریه).....مامان و بابا
جین= هیشششش گریه نکن مطمئن باش اونا اگه ببینن تو خوشحالی، خوشحال میشن پس برای اونا گریه نکن جیآ
جیآ= من دیدم عمو....ما توی یه ماشین بودن تصادف کردیم اونا مردن....ولی من زنده موندم(گریه)هرشب کابوس میبینم و بهم میگن تو هم باید با ما بیای(گریه)
جین=(جیآ رو بغل میکنه ) اونا نمیتونن تو رو ببرن پس نگران نباش و نترس
جیآ = قبل از اینکه تصادف کنیم من و مامانم و بابام قرار بود بریم برف بازی ولی تصادف کردیم و حالا هم من پام شکسته
جین= یه فکری دارم....امروز برف هست پس بیا بریم
جیآ= باشه بریم
(اون روز جیآ و جین با هم برف بازی کردن جیآ خوابش برد بلاخره اون دختر تونسته بود شاد باشه پس حالا که مادر پدری نداشت جین و زنش ا.ت اون رو به فرزند خواندگی قبول کردند و حالا اون شاده)
.
.
.
اینو بخونی لایک نکنی خری! زحمت کشیدم
۴.۵k
۲۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.