شعر فروغ هشتمين شاعر حسن مختاری
.
www.hasanmokhtari.ir
.
آمدم از راه دوری حلقه بر در می زنم
گر جوابی نشنوم خیره سرم سر میزنم
من گدای درگهت هستم که با دست نیاز
این در صحن و سرایت را مکرر می زنم
روی گنبد چشم من بنشسته و دل می پرد
چون کبوترها به گرد گنبدت پر می زنم
می شود بال مرا بر گرد زوارت زنی
من عرق از شرم نزد حیّ داور می زنم
در حریم هشتمین خورشید اخترها گرفت
آسمان دیده را با اشک اختر می زنم
تا رسد آواز هر نقاره از گلدسته ات
آستین بالا زده دستی به کوثر می زنم
در حرم هرگز غروب روزها دلگیر نیست
پای شب تا می رسد نقاره در بر می زنم
ای غریب ای آشنایانی، غریب اینجا منم
دست ها را بر ضریحت بسته سنگر می زنم
عود و کُندر با گلاب و عطر درهم ریخته
اندر آن حال و هوای روحی به پیکر می زنم
سوخت این پروانه راهت ز گرمای کویر
آمدم از جود تو مرهم بر اخگر می زنم
در شب تاریک عمرم ای فروغ هشتمین
نور گر تابد دلم را من به گوهر می زنم
حلقه مختاری بر این در هر که کوبد بشنود
من پیاپی حلقه ها بر موی دلبر می زنم
از کتاب یاقوت سرخ
به تاریخ ١٣٨۵/٠٩/١١
www.hasanmokhtari.ir
.
آمدم از راه دوری حلقه بر در می زنم
گر جوابی نشنوم خیره سرم سر میزنم
من گدای درگهت هستم که با دست نیاز
این در صحن و سرایت را مکرر می زنم
روی گنبد چشم من بنشسته و دل می پرد
چون کبوترها به گرد گنبدت پر می زنم
می شود بال مرا بر گرد زوارت زنی
من عرق از شرم نزد حیّ داور می زنم
در حریم هشتمین خورشید اخترها گرفت
آسمان دیده را با اشک اختر می زنم
تا رسد آواز هر نقاره از گلدسته ات
آستین بالا زده دستی به کوثر می زنم
در حرم هرگز غروب روزها دلگیر نیست
پای شب تا می رسد نقاره در بر می زنم
ای غریب ای آشنایانی، غریب اینجا منم
دست ها را بر ضریحت بسته سنگر می زنم
عود و کُندر با گلاب و عطر درهم ریخته
اندر آن حال و هوای روحی به پیکر می زنم
سوخت این پروانه راهت ز گرمای کویر
آمدم از جود تو مرهم بر اخگر می زنم
در شب تاریک عمرم ای فروغ هشتمین
نور گر تابد دلم را من به گوهر می زنم
حلقه مختاری بر این در هر که کوبد بشنود
من پیاپی حلقه ها بر موی دلبر می زنم
از کتاب یاقوت سرخ
به تاریخ ١٣٨۵/٠٩/١١
۱۲.۷k
۱۰ آبان ۱۴۰۱