ارباب و برده...پارت ۴۵
🍷ارباب و برده 🍷
پارت_45
ویو ا/ت : زنگ در عمارت به صدا در اومد ....
کوک : من باز میکنم ...
ا/ت: نخیر تو لباس تنت نیست ...(عصبی)
کوک: تو هم لباسات زیادی لخته ....(اخم) (عکسشو میزارم)
ا/ت : بهر از توام که هیچی تنت نیست ...
کوک: الان پیک جلو در منتظره و قطعا پسره من یه پسرم اینطوری برم بهتره تا تو بری...
ا/ت : باشه...(پوکر)
*کوک رفت و در رو باز کرد و درست حدس زده بود پیک جلوی در منتظر بود .... غذا ها رو گرفت و اومد داخل ... میز رو چید و با ا/ت غذاشونو خوردن و بعد از نهار کمی تلویزیون دیدن ....اخرای فیلم بود که کوک لب زد:*
کوک:برو لباس بپوش .....
ا/ت: واسه چی؟(یادش رفته)
کوک: قرار بود بریم خرید دیگه ....
ا/ت: آها باشه ....(از رو مبل بلند شد و رفت طبقهی بالا سمت اتاقش)
کوک: من نیم ساعت دیگه دم در منتظرم ...
ا/ت: باشه ....
ویو ا/ت: با ذوق رفتم اتاقم و تو لباسای داخل کمد دنبال یه لباس قشنگ گشتم ... یه کراپ تاب صورتی و شلوار سفید پوشیدم و موهامو گوجهای بستم و یه جفت کفش صورتی هم پوشیدم یه رایش سبک کردم(عکس لباس و مو و آرایش رو میزارم )و رفتم طبقهی پایین کوک کنار در ورودی عمارت وایساده بود و سرش تو گوشی بود..... یه تیشرت سفید تنش بود که تمام بدن عضلهایش از داخل لباس معلوم بود و یه شلوار بگ آبی و یه کش مو مشکی دستش کرده بود که خیلی آشنا بود .... از پله ها پایین رفتم و نزدیکش شدم و بیشتر به کش مو دقت کردم ... بعله یکی از کش موهای من دستش بود😑
کوک متوجه حضورم شد و گوشی رو تو جیبش گذاشت و بهم نگاه کرد ..... اولش خیلی خوشحال به نظر میومد ولی چند ثانیه نگذشت که اخم ترسناکی کرد .... واقعا بیشتر از قبل ازش ترسیدم .... ولی چرا اخم کرده بود؟ من که لباسم زیاد باز نبود و آرایشم هم که لایت بود و .... واقعا کار بدی نکرده بودم که اینطوری نگام میکرد.... با ترس لب زدم ...
ا/ت: کوک ... خوشگل شدم؟(میترسه ولی میخواد فضا رو عوض کنه)
کوک: عالی(سرد و بی روح)
ا/ت: کوک...ا...از دست من ناراحتی؟ کار بدی کردم؟ اشتباهی ازم سر زده که اینطوری باهام حرف میزنی؟ (بغض کرده و چشماش پر از اشکه)
کوک: نه بیب کار اشتباهی نکردی ، حالا چرا انقدر زود چشمات ر و پر از اشک میکنی ... (میره جلو و سر ا/تو میزاره روی sینش)
ا/ت: آخه...آخه یجوری نگام میکردی .... حس کردم لباسم بده که ازم عصبانی هستی ...(سرشو از رو sینهی کوک برمیداره میره عقب )
کوک: درست فکر کردی ... بدن بلوریت با این لباس زیادی تو چشمه ...
ا/ت: خب ... خب زیاد که نیست یه کراپ تابه و اصلا sینه هام مشخص نیست و پایین تنم هم که کامل پوشیده است ....
کوک: درسته sینه هات مشخص نیست ولی گردن و دستهای سفیدت و کمر باریکت مشخصه ...
ا/ت: خب .. من که پیش خودتم کسی نمیتونه بهم دست بزنه ... تو مواظبمی دیگه؟(شبیه بچه ها شده)
کوک: میدونم خودم همراهتم ولی چشم پسرای هیز رو که نمیتونم ببندم ...
ا/ت: خب همین یه باره.... حوصله ندارم عوضش کنم ...
کوک: باشه ولی یه شرط داره ....
ا/ت: باشه هرچی باشه قبوله ..... ههههه(یه لحضه بدون اینکه فکر کنه شرط کوک چیه گفت هرچیزی که باشه قبولش میکنه و وقتی فهمید چه غلطی کرده دستشو کوبید تو دهنش)
کوک: عه؟ خب پس هرچی باشه قبوله ...(نیشخند)
ا/ت: نه نه ... اشتباهی شد (هول کرده)
کوک ....خب........
{پایان}
شرط پارت ۴۶:
۵ فالور اضافه بشه...
لایک: ۶۰
کامنت : ۲۰
پارت_45
ویو ا/ت : زنگ در عمارت به صدا در اومد ....
کوک : من باز میکنم ...
ا/ت: نخیر تو لباس تنت نیست ...(عصبی)
کوک: تو هم لباسات زیادی لخته ....(اخم) (عکسشو میزارم)
ا/ت : بهر از توام که هیچی تنت نیست ...
کوک: الان پیک جلو در منتظره و قطعا پسره من یه پسرم اینطوری برم بهتره تا تو بری...
ا/ت : باشه...(پوکر)
*کوک رفت و در رو باز کرد و درست حدس زده بود پیک جلوی در منتظر بود .... غذا ها رو گرفت و اومد داخل ... میز رو چید و با ا/ت غذاشونو خوردن و بعد از نهار کمی تلویزیون دیدن ....اخرای فیلم بود که کوک لب زد:*
کوک:برو لباس بپوش .....
ا/ت: واسه چی؟(یادش رفته)
کوک: قرار بود بریم خرید دیگه ....
ا/ت: آها باشه ....(از رو مبل بلند شد و رفت طبقهی بالا سمت اتاقش)
کوک: من نیم ساعت دیگه دم در منتظرم ...
ا/ت: باشه ....
ویو ا/ت: با ذوق رفتم اتاقم و تو لباسای داخل کمد دنبال یه لباس قشنگ گشتم ... یه کراپ تاب صورتی و شلوار سفید پوشیدم و موهامو گوجهای بستم و یه جفت کفش صورتی هم پوشیدم یه رایش سبک کردم(عکس لباس و مو و آرایش رو میزارم )و رفتم طبقهی پایین کوک کنار در ورودی عمارت وایساده بود و سرش تو گوشی بود..... یه تیشرت سفید تنش بود که تمام بدن عضلهایش از داخل لباس معلوم بود و یه شلوار بگ آبی و یه کش مو مشکی دستش کرده بود که خیلی آشنا بود .... از پله ها پایین رفتم و نزدیکش شدم و بیشتر به کش مو دقت کردم ... بعله یکی از کش موهای من دستش بود😑
کوک متوجه حضورم شد و گوشی رو تو جیبش گذاشت و بهم نگاه کرد ..... اولش خیلی خوشحال به نظر میومد ولی چند ثانیه نگذشت که اخم ترسناکی کرد .... واقعا بیشتر از قبل ازش ترسیدم .... ولی چرا اخم کرده بود؟ من که لباسم زیاد باز نبود و آرایشم هم که لایت بود و .... واقعا کار بدی نکرده بودم که اینطوری نگام میکرد.... با ترس لب زدم ...
ا/ت: کوک ... خوشگل شدم؟(میترسه ولی میخواد فضا رو عوض کنه)
کوک: عالی(سرد و بی روح)
ا/ت: کوک...ا...از دست من ناراحتی؟ کار بدی کردم؟ اشتباهی ازم سر زده که اینطوری باهام حرف میزنی؟ (بغض کرده و چشماش پر از اشکه)
کوک: نه بیب کار اشتباهی نکردی ، حالا چرا انقدر زود چشمات ر و پر از اشک میکنی ... (میره جلو و سر ا/تو میزاره روی sینش)
ا/ت: آخه...آخه یجوری نگام میکردی .... حس کردم لباسم بده که ازم عصبانی هستی ...(سرشو از رو sینهی کوک برمیداره میره عقب )
کوک: درست فکر کردی ... بدن بلوریت با این لباس زیادی تو چشمه ...
ا/ت: خب ... خب زیاد که نیست یه کراپ تابه و اصلا sینه هام مشخص نیست و پایین تنم هم که کامل پوشیده است ....
کوک: درسته sینه هات مشخص نیست ولی گردن و دستهای سفیدت و کمر باریکت مشخصه ...
ا/ت: خب .. من که پیش خودتم کسی نمیتونه بهم دست بزنه ... تو مواظبمی دیگه؟(شبیه بچه ها شده)
کوک: میدونم خودم همراهتم ولی چشم پسرای هیز رو که نمیتونم ببندم ...
ا/ت: خب همین یه باره.... حوصله ندارم عوضش کنم ...
کوک: باشه ولی یه شرط داره ....
ا/ت: باشه هرچی باشه قبوله ..... ههههه(یه لحضه بدون اینکه فکر کنه شرط کوک چیه گفت هرچیزی که باشه قبولش میکنه و وقتی فهمید چه غلطی کرده دستشو کوبید تو دهنش)
کوک: عه؟ خب پس هرچی باشه قبوله ...(نیشخند)
ا/ت: نه نه ... اشتباهی شد (هول کرده)
کوک ....خب........
{پایان}
شرط پارت ۴۶:
۵ فالور اضافه بشه...
لایک: ۶۰
کامنت : ۲۰
۴.۰k
۱۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.