ارباب و برده ...پارت ۴۳
🍷ارباب و برده 🍷
پارت_43
کوک: از من چی؟
ا/ت: عا .. عا .... ال...ل..ا..ن چرا این بحث رو راه انداختی؟
*تو چشمای کوک اصلا نگاه نمیکنه و یکمی لکنت گرفته *
کوک: میخوام بدونم حست بهم چیه.
ا/ت: حسم بهت ....
کوک:.....(ساکته و فقط منتظره ا/ت حرفشو بزنه )
ا/ت: بعدا میفهمی...
کوک: چرا بعدا؟
ا/ت : اونم میفهمی ...
کوک : باشه ....
*چند دقیقه هیچ حرفی نمیزنن و موهای کوک کاملا خشک میشه ... ا/ت سشوار رو خاموش میکنه ... به سمت میز میره و سشوار رو روش میزاره... به سمت در میره تا از اتاق بره بیرون که ... *
ویو ا/ت: موهاش دیگه کاملا خشک شد و منم سشوارو خاموش کردم و رو میز گذاشتم و خواستم از اتاق برم بیرون که ..... دست های بزرگی کمر باریکم رو فشرد و دور کمرم حلقه شد .... شوکه شدم و خواستم جیغ بکشم که کوک دستشو روی دهنم گذاشت و گفت:
کوک: آروم...کاریت ندارم ...(دستشو آروم از رو دهنش برمیداره)
ا/ت: .....
کوک: چقدر کمرت باریکه .... (لبخند)
ا/ت : کمر یه دختر باید همینطوری باشه...
کوک: امیدوارم هیچوقت عصبانیم نکنی...
ا/ت: چرا؟؟!
کوک: چون فک نکنم کمر نحیف و باریکت زیر من و شلاقام سالم بمونه..بیب..(نیشخند)
ا/ت:( آب دهنشو با ترس قورت میده و بدنش کمی میلرزه)
کوک: نترس....مطمئنم عصبانیم نمیکنی ... مگه نه؟؟؟!! (یه ابروشو بالا میده)
ا/ت: ا....ا...ا...ر...ه(هنوزم میترسه)
ا/ت: میتونم...میتونم برم؟
کوک: یه شرط داره...
ا/ت: چه شرطی ؟!
کوک: امروز بعد از ظهر باهم بریم خرید ... و هرچیزی که من انتخاب کردم رو بخری و بپوشی واسه امشب و فردا ...و واسه دوشنبه هم خرید کنیم(دوشنبه پارتی تهیونگه اگه یادتون باشه)
ا/ت : باشه ... مشکلی نیست ...
کوک: آفرین دختر خوب .... (آروم کمرشو ول میکنه و ازش جدا میشه)
ا/ت:(بدون هیچ حرفی در اتاق رو باز میکنه و میره پایین)
ویو ا/ت : از اتاق اومدم بیرون و رفتم طبقهی پایین خواستم برم آشپزخونه یکم آب بردارم که زنگ در اصلی عمارت خورد...
با خودم گفتم حتما پیکه و غذاهارو آورده و سریع رفتم تا در رو باز کنم ... اما.....
{پایان}
تو کامنت ها یکمی از پارت ۴۴ رو گزاشتم..
پارت_43
کوک: از من چی؟
ا/ت: عا .. عا .... ال...ل..ا..ن چرا این بحث رو راه انداختی؟
*تو چشمای کوک اصلا نگاه نمیکنه و یکمی لکنت گرفته *
کوک: میخوام بدونم حست بهم چیه.
ا/ت: حسم بهت ....
کوک:.....(ساکته و فقط منتظره ا/ت حرفشو بزنه )
ا/ت: بعدا میفهمی...
کوک: چرا بعدا؟
ا/ت : اونم میفهمی ...
کوک : باشه ....
*چند دقیقه هیچ حرفی نمیزنن و موهای کوک کاملا خشک میشه ... ا/ت سشوار رو خاموش میکنه ... به سمت میز میره و سشوار رو روش میزاره... به سمت در میره تا از اتاق بره بیرون که ... *
ویو ا/ت: موهاش دیگه کاملا خشک شد و منم سشوارو خاموش کردم و رو میز گذاشتم و خواستم از اتاق برم بیرون که ..... دست های بزرگی کمر باریکم رو فشرد و دور کمرم حلقه شد .... شوکه شدم و خواستم جیغ بکشم که کوک دستشو روی دهنم گذاشت و گفت:
کوک: آروم...کاریت ندارم ...(دستشو آروم از رو دهنش برمیداره)
ا/ت: .....
کوک: چقدر کمرت باریکه .... (لبخند)
ا/ت : کمر یه دختر باید همینطوری باشه...
کوک: امیدوارم هیچوقت عصبانیم نکنی...
ا/ت: چرا؟؟!
کوک: چون فک نکنم کمر نحیف و باریکت زیر من و شلاقام سالم بمونه..بیب..(نیشخند)
ا/ت:( آب دهنشو با ترس قورت میده و بدنش کمی میلرزه)
کوک: نترس....مطمئنم عصبانیم نمیکنی ... مگه نه؟؟؟!! (یه ابروشو بالا میده)
ا/ت: ا....ا...ا...ر...ه(هنوزم میترسه)
ا/ت: میتونم...میتونم برم؟
کوک: یه شرط داره...
ا/ت: چه شرطی ؟!
کوک: امروز بعد از ظهر باهم بریم خرید ... و هرچیزی که من انتخاب کردم رو بخری و بپوشی واسه امشب و فردا ...و واسه دوشنبه هم خرید کنیم(دوشنبه پارتی تهیونگه اگه یادتون باشه)
ا/ت : باشه ... مشکلی نیست ...
کوک: آفرین دختر خوب .... (آروم کمرشو ول میکنه و ازش جدا میشه)
ا/ت:(بدون هیچ حرفی در اتاق رو باز میکنه و میره پایین)
ویو ا/ت : از اتاق اومدم بیرون و رفتم طبقهی پایین خواستم برم آشپزخونه یکم آب بردارم که زنگ در اصلی عمارت خورد...
با خودم گفتم حتما پیکه و غذاهارو آورده و سریع رفتم تا در رو باز کنم ... اما.....
{پایان}
تو کامنت ها یکمی از پارت ۴۴ رو گزاشتم..
۵.۵k
۱۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.