ادامه ی پارت چهار:
کوک: این برای توعه.. راستش ات من دوست دارم... اینو گفتو روشو برگردوند از خجالت...
اصلا نمیفهمیدم چی میگه یعنی داره واقعا راس میگه؟ عاشقم شده؟
جعبه رو از دستش گرفتم دیدم توش یه گردنبنده که روش حک شده آی لاو یو ات خشکم زده بود... آخه جونکوک... کوکه خودم؟ اره؟ ددیم شه؟ واا؟
با دستم چونشو گرفتم سمت خودمو با یه نگاه خاصی بهش خیره شدم اونم انعکاس همون نگاهمو بهم برگردوند...
گفتم: خجالت نداره که... ینی تو واقعنی الان داری بهم میگی میخوای منو؟ اره؟
گفت: هوممم
خواست سرشو بندازه پایین ولی باز با دستم سرشو آوردم بالا گفتم آخه راستش... داشتم حرف میزدم که یهو لبشو گذاشت رو لبم...
سر جام خشکم زد...
اولین بار بود که یکی میبوسیدتم... سعی کردم خودمو ازش جدا کنم ولی ولی زورش بیشتر از اون چیزی بود که بتونم خودمو ازش جدا کنم...برای همین ادامه داد... داد.. داد تا خودش خسته شد...عقب کشید چتری هامو کنار زدو با یه نگاه عمیقی تو چشام زل زده بود...
یهو صدای زنگ در اومد...
کوک: کیه؟ تهیونگه؟
به ساعت نگاه کردم... ساعت دو بود
گفتم: نه نه مستر پارکه... قرار بود ساعت دو وسایلشو بیاره... الانم دوعه
اینو که گفتم بازم بهم ریخت... اخلاقش به کل عوض شد عصبی شد
گفتم: من میرم اتاق که یکم به خودم برسم تو ام برو درو باز کن...
یه اوکی دادو رفت... درو باز کنه...
دستش رو دستگیره در بود و منم رفتم سمت اتاق میخواستم برم تو که صدام کرد...
کوک: هی ات...
ادامه دارد....
حمایت لطفااا... ۱۰ تا لایک... ۱۰ تا کامنت پارت بعدی...
ببخشید پارت چهار یکم زیاد شد ولی دیگه آب قند لازم شدیننن نشدییین؟؟ 😎😍
اصلا نمیفهمیدم چی میگه یعنی داره واقعا راس میگه؟ عاشقم شده؟
جعبه رو از دستش گرفتم دیدم توش یه گردنبنده که روش حک شده آی لاو یو ات خشکم زده بود... آخه جونکوک... کوکه خودم؟ اره؟ ددیم شه؟ واا؟
با دستم چونشو گرفتم سمت خودمو با یه نگاه خاصی بهش خیره شدم اونم انعکاس همون نگاهمو بهم برگردوند...
گفتم: خجالت نداره که... ینی تو واقعنی الان داری بهم میگی میخوای منو؟ اره؟
گفت: هوممم
خواست سرشو بندازه پایین ولی باز با دستم سرشو آوردم بالا گفتم آخه راستش... داشتم حرف میزدم که یهو لبشو گذاشت رو لبم...
سر جام خشکم زد...
اولین بار بود که یکی میبوسیدتم... سعی کردم خودمو ازش جدا کنم ولی ولی زورش بیشتر از اون چیزی بود که بتونم خودمو ازش جدا کنم...برای همین ادامه داد... داد.. داد تا خودش خسته شد...عقب کشید چتری هامو کنار زدو با یه نگاه عمیقی تو چشام زل زده بود...
یهو صدای زنگ در اومد...
کوک: کیه؟ تهیونگه؟
به ساعت نگاه کردم... ساعت دو بود
گفتم: نه نه مستر پارکه... قرار بود ساعت دو وسایلشو بیاره... الانم دوعه
اینو که گفتم بازم بهم ریخت... اخلاقش به کل عوض شد عصبی شد
گفتم: من میرم اتاق که یکم به خودم برسم تو ام برو درو باز کن...
یه اوکی دادو رفت... درو باز کنه...
دستش رو دستگیره در بود و منم رفتم سمت اتاق میخواستم برم تو که صدام کرد...
کوک: هی ات...
ادامه دارد....
حمایت لطفااا... ۱۰ تا لایک... ۱۰ تا کامنت پارت بعدی...
ببخشید پارت چهار یکم زیاد شد ولی دیگه آب قند لازم شدیننن نشدییین؟؟ 😎😍
- ۹.۰k
- ۲۳ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط